اینجا چراغی روشن است

از میان ِ پراکندگی های این روزها

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۰۶ ق.ظ

کماکان زنده ام ... کماکان نفس می کشم و چیزهایی میخوانم و می بینم و می نویسم؛ خلاصه زندگی می کنم. با اینکه هیچ اتفاق خاص و تازه ای نیفتاده اما  احساس می کنم دارم وارد برهه ی تازه ای از زندگی ام می شوم. دوستی می گوید چقدر عبور از مراحل زندگی سخت است. خیلی از دوستان هم از الان دلشان برای هم تنگ شده(موضوع پایان دوره ی کارشناسی و کلاس های چهارساله است با دلتنگی های معمول). من اما احساس خوبی دارم. کمی هیجانِ شیرین به اضافه ی  دلواپسیهای معمول و امیـــد؛

این روزها بیش از هر چیز بابت تصمیم ِ تازه ام خوشحالم! راستش ماه ها بود در کشاکش کنکور ارشد، بین خواندن و نخواندن گیر افتاده بودم. یکجورهایی زندگی ام را فلج کرده بود  کنکور... فکرش هر لحظه با من بود اما نمی دانم چرا در خودم توانایی و اراده ی خواندن را نمی دیدم و فقط درد ِ وجدان بود که صمیمانه همراهی ام می کرد! فعلا گذاشتمش کنار و تصمیم گرفتم مشغول به کار شوم. در واقع یک سال این  فرجه را به خودم داده ام که در غربت تهران بمانم و تجربه کنم. قطعا تنها در تهران ماندن کار ساده ای نیست. واجب هم نیست. اما یک جورهایی می شود گفت این یک کنکور کاملا شخصی و خصوصی ست که خودم برای خودم برگزار می کنم. دعا کنید نتیجه اش موفقیت آمیز باشد و بتوانم سرم را کمی بالا بگیرم... .



دقت کرده اید در همه ی کارها یک یا چند نفر بهتر از شما پیدا می شوند؟ من که تازگی ها دست به هر کاری می زنم؛ می بینم چندین نفر خیلی بهتر و حرفه ای تر از من دارند آن کار را انجام می دهند و با خودم می گویم  دیگر چه احتیاجی به من است؟ و یا در حالت خوش بینانه ترش از خودم می پرسم چه کاری توی این دنیا وجود دارد که مخصوص ِ من باشد؟ می گویند خداوند هر انسانی را به خاطر استعداد و توانایی ویژه ای که در او نهان است آفریده  و از این بابت همه ی آدم ها با هم فرق می کنند واگرنه آفریدن انسان های تکراری کاری عبث بود که دور از شان خداست! پس باید یک چیزی  درون من باشد که شبیه ِ آن در هیچ  آدم دیگری یافت نشود. فعلا که به نتیجه نرسیده ام...


و اما یک اعتراف... راستش قلمم اعتماد به نفسش را به کل از دست داده است! یعنی نمی تواند مثل قبل ترها بیاندیشد و بنویسد. ساده تر بگویم از نوشتن می ترسم. منظورم روزانه نویسی نیست. منظورم نوشتن از دردهاست که به نظرم رسالت اصلی ِ هر قلمی  است. احساس می کنم عقاید و باورهایم مدام از توی ذهنم سر می خورند و می ریزند بیرون و  ته مانده ی شان چنگی به دل نمی زند.قبل ترها(قبل از این وبلاگ) برای نوشتن جسارت بیشتری داشتم. نگاه و تحلیلم را از وقایع دور و بر، ساده و بی ادعا می نوشتم. اما حالا، هم شک نسبت به باورهایم و هم ترس از کژ اندیشی و کژ نویسی نمی گذارد بنویسم. نمی دانم چه می توان کرد... شاید هم این  ترس و احتیاطی که منجر به زندانی شدن قلمم تا اطلاع ثانوی شده، درست باشد. در هر حال این وضعیت را دوست ندارم...


+ راستی نتواستم نگویم راه ِ جنوب (کمتر از دو ماه دیگر) در پیش است و دل توی ِ دلم نیست(یک چیزی می نویسم و یک چیزی می خوانید!!). در این یک مورد، اصلا اصلا نمی توانم احساساتی نباشم و احساساتی عمل نکنم...




  • .:.چراغ .:.

تهران

قلم

کنکور

نظرات  (۱۲)

تنها تو یه شهر شلوغ و بی در و پیکر
حتما سخته
خدا قوت :)


راستی
به شدت موافق این حرفتم
تازگی ها دست به هر کاری می زنم؛ می بینم چندین نفر خیلی بهتر و حرفه ای تر از من دارند آن کار را انجام می دهند و با خودم می گویم  دیگر چه احتیاجی به من است؟ و یا در حالت خوش بینانه ترش از خودم می پرسم چه کاری توی این دنیا وجود دارد که مخصوص ِ من باشد؟"

پاسخ:
سخت که هست...
اما چون خوابگاه داریم زیاد نه
ممنون


شهید آوینی ره:

سَر" آن است که در طریق وصال به باد رود و " جان" متاعی است که هم او بخشیده است تا به بهای آن لقایش را باز خریم، و سّر آن که خون مقتول عشق را ثارالله گفته اند نیز در همین جاست.
پاسخ:
حضرت ِ آوینی...
سلام.
گل سرخ...
http://zareh.blog.ir/post/297
پاسخ:
سلام علیکم
تشکر
  سلام...عیدتان پیشاپیش مبارک
****
در وصف حضرت رسول گرامی اسلام صلوات الله علیه....

"امین" و "امن"  و "مومن"   آنقَدَر دنیا خطابت کرد

خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد

برای هر سری از روشنایت سایه بان می خواست

که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد

حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن ات باخت

که بت ها را شکست و قبله ی دلها حسابت کرد

خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب

تو را تا آسمان ها برد و مثل ماه قابت کرد

تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا

زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد

دوای درد دین و درد دنیا ، درد بی دردی

حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد

تو را از دورها هم می شود آموخت ای خورشید!

زمین گیرانه حتی با تو احساس قرابت کرد

که از این فاصله ، این سال های دوریِ نوری

همیشه پرتو مهرت به شب هامان اصابت کرد

هنوز از قله های ماذنه نور تو می روید

فقط باید دعا خواند و یقین در استجابت کرد

سودابه مهیجی



پاسخ:
سلام
عید شما هم مبارک
  • حسین بوذرجمهری
  • سلام
    ممنون از شیرتان! :دی
    انسان حیوان مست 1:
    http://bande.blog.ir/post/226
    البته فکر کنم این مطلب را قبلا خوانده اید
    پاسخ:
    سلام
    خواهش می کنم
    بله خوندم.حواسم نبود!
    کوزه گر همیشه از کوزه شکسته آب میخوره....
    با خودم بودم....!!
    پاسخ:
    بله مشخصه که با من نبودین اصلا...!
    سلام....
    به این آدرس حتما حتما سری بزنید....

    پاسخ:
    سلام
    من تف به ریا مددکار اجتماعی ام :دی
    تا حدودی مطلعم از آسیب ها و معضلات
    من جمله خانه های مجردی!
    هر زمینی را خاصیتی و هر گلی را بویی...
  • خارج ازچارچوب
  • سلام. 
    امیدوارم در کار،زندگی در تهران و درس موفق باشین و نتیجه مطلوب حاصل بشه...البته با توجه  به اینکه بشر در اکثر زمینه ها به موفقیت دست پیدا کرده به تعبیر ادق میگم که:انشاالله بترکانید!
    پاسخ:
    سلام
    ان شــــــــالله
  • حسین بوذرجمهری
  • سلام و درود
    پاسخ:
    سلام علیکم
    داستان پسر نوح رو خوندید؟...
    پاسخ:
    کنعانشون؟ :دی
    نخوندم، شنیدم
    سلام....
    من هم همین فکر را  می کردم اما وقتی وارد کار شدم از درس دور افتادم...شاید این مسئله را قبول نکنید اما حتما باید تجربه بکنید...می گویند* تا تنور داغه خمیر رو بچسبونید....*

    امیدورام در کنکور خصوصی زندگی تون موفق باشید....
    پاسخ:
    سلام
    همه همینو بهم می گن
     اما من به دلایلی می خوام این وقفه بیفته...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی