اینجا چراغی روشن است

هرگز به تو دستم نرسد ماهِ بلندم...*

پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ب.ظ

شبِ یادواره ی دو شهید گمنام دانشگاه است. به قول بچه ها جشن تولدشان. راوی، طلبه ی جوانی است که پیش تر، روایتگری اش را در جنوب، نزدیک کانال کمیل شنیده ام. آنجا یک جوری روایت می کرد که نظیرش را کمتر دیده بودم. با اینکه سنش به جنگ نمی خورد اما وقتی از شهدا حرف می زند انگار می کنی هم رزم شهدا بوده.

او جوان است، من هم جوانم خیر سرم...

از کانال کمیل می گوید. از تشنگی و مظلومیت شهدایش. از شباهتشان به شهدای کربلا. روایتش تکراری است. تکراری که اگر نباشد خیلی چیزها از بین می برد... مگر نه اینکه تمام ذکر و نمازهای ما تکرار مکررات است. اما کافیست مدتی تکرارشان نکنیم تا از هستی ساقط شویم و بمیریم. و اینکه، از شهدا گفتن راحت است، اما درک کردن و باور کردنشان سخت است.

آنها جوان بودند، من هم جوانم خیر سرم...

از ابراهیم هادی می گوید... از اینکه او تمام ویژگی های یک جوان را داشت، معصوم هم نبود! اما می دانست چطور باید زندگی کند. از شبهایی که از جبهه برمی گشت و تا اذان صبح، تا وقتی که اهل خانه بیدار شوند، پشت در می خوابید. از اینکه نگارنده ی خاطراتِ این شهیدِ بزرگ وقتی می خواست اسم کتابش را انتخاب کند، تفالی به قرآن زد و این آیه ها آمدند:" سلامٌ عَلی اِبراهیم(109) کذلک نَجزِی المُحسنین(110 ) انهُ مِن عِبادِنَا المُومِنینَ(َ111) (صافات).

ابراهیم هادی جوان بود، من هم جوانم خیر سرم...

شب بعد از یادواره، دارم توی اینترنت می چرخم که خبر پیدا شدن پیکر 175 شهید غواص کربلای چهار را می بینم. در متن خبر آمده که در بدن برخی از این شهدا هیچ نشانی از جراحت وجود ندارد. گویا آنها را زنده به گور کرده اند. چهره شان آنقدر جوان است که از خود و جوانی بر باد رفته ام، بدم می آید...

آنها جوان بودند، من هم...

من هیچی نیستم.


* و اما این آهنگ...

مصداقِ تلخی این روزهای من است. تلخی یأس... تلخی حقارتِ نفس... .

 

 

 

 

نظرات  (۶)

  • خواهر شهید محمد مشعل
  • باسمه تعالی- سلام
    1- مطلب اول --- از سایت مسجداباالفضل اهواز
    2- مطلب دوم -- پوستر شهید - از اداره کل آموزش و پرورش تهران

    2 نظر

    " بسم رب الشهدا و الصدیقین "

    یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی را می گرفت.

    بهش گفتم: کار شما چیه؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم.

    گفت: هیچی! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟

    مونده بودم چی بهش بگم...

    بعد از چند لحظه سکوت گفتم: شهید ابراهیم هادی مفقود الاثره، قبر نداره... چرا سراغشو می گیری؟

    با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد:

    کنار خونه ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش. من دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه.

    یه روز بهم گفت: بابا این آقا کیه؟

    گفتم: اینا رفتند بادشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند.

    اززمانی که این مطلب را به دخترم گفتم، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه.

    چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی.

    بهش گفته: دختر خانوم! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابی را میدم؛ چون با این سن کم، اینقدر خوب حجابت را رعایت می کنی دعات هم می کنم.

    بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه: این شهید ابراهیم هادی کیه؟ قبرش کجاست؟

    بغض گلوم را گرفته بود... حرفی برای گفتن نداشتم.

    فقط گفتم: به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات را داشته باشه مواظب نماز و حجابت باش...

    **داستان مجروح شدن شهید ابراهیم هادی در: سایت اداره کل آموزش و پروش تهران :

    هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید. ابراهیم رفت نزدیک تپه ، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت .

    هرچه گفتیم : نگو ! میزننت ! فایده ای نداشت.

    آخرای  اذان بود که  تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد.

    هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند.

     فرمانده آن ها هم بود .در همین باز جویی گفت: آن هایی که نمی خواستند تسلیم شوند فرستادم عقب، پشت تپه هیچ کس نیست.

    پرسیدم : چرا؟ گفت: به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید و برای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم.

    ما هم مثل شما هستیم! وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند، در جنگیدن با شما تردید می کردیم .

     اما امروز صبح صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام امیرالمومنین علی علیه السلام رو آورد، با خودم گفتم : وای بر ما، با برادرای خودت می جنگی، نکنه مثل ماجرای کربلا...- دیگه گریه امان صحبت به او را نداد.

     دقایقی بعد ادامه داد : برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم ، حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است گفتم آره زنده است .

    تمام هیجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند

    سلام


    http://zareh.blog.ir/post/741
    ****
    هدیه ذره به صاحب این خانه....
  • هیئت مجازی کتاب
  • سلام

    دعوتید به چراغ روشن و  رقص در آتش

    http://heyateketab.blog.ir/post/213

    http://heyateketab.blog.ir/post/217
    سلام
     نیمه شعبان و ولادت حضرتش مبارکتان...

    عیدانه:

    امام صادق (ع) فرمودند:
    هنگامی که گرفاری بنی اسرائیل طولانی شد چهل صبح دعا کردند و به گریه و ضجه پرداختند، خداوند حضرت هارون و موسی را 170 سال زودتر از زمانی که مقدر بود برای نجات آنها فرستاد؛ اگر شما نیز چنین کنید خداوند فرج ما را برای شما می فرستد وگرنه غیبت تا نهایت آن طول خواهد کشید.
    تفسیر عیاشی جلد 2 صفحه ی 143

    برگرفته شده از zareh.blog.ir
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از عیدی 
    سلام ... میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک ...   پست خوبی بود  ولی همه وقتی جوونی شون جوونی شد که سر دو راهی ها درست انتخاب کردند ...
    پاسخ:
    سلام
    بر شما هم مبارک
    درست انتخاب کردن و پای انتخابشون ایستادن...
  • فاطمه زهرا
  • دلمو قلقلک دادی خیلی زیاد...ازخودم بدم اومد فاطمه
    پاسخ:
    نفرتت به پای مال من نمی رسه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی