اینجا چراغی روشن است


      یکم. انگار پلک دنیا را بسته اند

      همه رفته اند و من جا مانده ام روی این پله های سرد

      و هزار سال است که منتظر یک نشانه ام


     دوم. دنیا چقدر شبیه شعرهای تو نیست!

      همه چیز کوچک و بی مقدار است

      فقط سایه ها هستند که بزرگند


        سوم. قبل تر پوستر بزرگ بازیگرها می زدم روی دیوار

        بعدتر عکس های کوچکِ بزرگان را را

        حالا منم و یک دیوار  لختِ سفید که انگار تا ته دنیا ادامه دارد...


بعدا-نوشت: 

"حالم آن‌قدرها خوب نیست که بنویسم و وقتی که خوب نباشی نباید بنویسی که حال مخاطبانت را بد کنی؛ آنها چه گناهی کرده‌اند که جور حال بد تو را بکشند؟" رضا امیرخانی

به من چه! من که رضای امیرخانی نیستم با میلیون ها خواننده! پس می توانم از احوال بدم هم بنویسم. انگار که با خودم حرف زده باشم

  • .:.چراغ .:.

نظرات  (۱)

  • خارج ازچارچوب
  • اصلا قرار نیست کسی جور حال نویسنده رو بکشه.خواننده مختاره در خواندن و نخواندن.
    چه بسیار نوشته‌های بدحال که اتفاقا حال خواننده را خوب می‌کنند.
    پاسخ:
    چطور حالِ مخاطب رو خوبه می کنن؟
    شاید اینطور که مثلا می گه: خدا رو هزار مرتبه شکر من اینجوری نیستم :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی