اینجا چراغی روشن است

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است


  "این نوشته صرفا یک شکواییه است خطاب به هنرپیشه ی سابقا محبوبم ؛ همین"



گلشیفته را دوست داشتم...

آن  وقتها که درخت گلابی را بازی می کرد ، "اشک سرما"یش اشک به چشمهای آدم می آورد و "میم مثل مادر"ش  به تحسینت وامی داشت...

بازی و صدا و چهره اش دلنشین بود اما زیباتر از همه حس معصومیتی بود که در چشمانش موج می زد.یک دخترانگی شرقی ویژه ...

خیلی بهتر از خیلی های دیگر بود... بهتر از آنهایی که سه تا سه تا سیمرغ روی شانه هایش نشانده بودند و توی سینما حرف اول را می زدند. ساده و بی پیرایه با آرزویی که اگرچه  عجیب  اما ویژه :"جان دادن روی صحنه هنر " ؛

نمی دانم فاصله بین این آرزو تا بازی در یک فیلم هالیوودی چقدر بود اما انگار خیلی از هم دور نبودند گر چه از ذهن چرا...

بلوتوثی که او را بر روی فرش قرمز هالیوود نشان می داد و اویی که "او" نبود...زبان و ظاهر و همه چیزش متفاوت از گلشیفته ای بود که می شناختیمش...

باورم نمی شد برای اویی که نان هنرش را می خورد رژه رفتن بر یک فرش قرمز ارزشمند باشد و هنر را در تمثال طلایی مردکی عصا به دست (اسکار) خلاصه کند! فیلم " مجموعه ی دروغ ها" دروغ بزرگی بود که نمی دانم به خودش گفت یا به هنرش یا به کشورش!دروغ بزرگی که البته حقیقت داشت...

برایم باورکردنی مادر "علی" میم مثل مادر با آن چهره ی خسته ی مادرانه که همیشه بازی ناب اش را به قضاوت می نشستند در جایی بایستد که مدل موها و رنگ رژ لب اش و ... سوژه ی داوری ها باشد.ستاره ای که شاید به هوای بیشتر درخشیدن از آسمان هنر کشورش جدا شد تا شاید یک روز ستاره ی باشد بر سنگفرش پیاده روی شهرت کالیفرنیا!

من نمی دانم گلشیفته از چه گریخت اما لااقل می دانم به جای غریبی گریخت و در غربت زیستن ساده نیست! شاید می خواست صدایش را ماندگار کند یا چهره اش را...اما هنرش را بعید می دانم !   برای گلشیفته نگرانم که غرب دچارش کرد و پا به برهوتی گذاشت که تنها ره آوردش برهنگی است و آزادی را در حیوانیت خلاصه میکند... برای گلشیفته غصه می خورم که معصومیت زیبای چشمهایش را به دروغ لنز دوربین های  هالیوود فروخت و تن به برهنگی داد و برای بغض تلخ و حرفهای تلخ تر پدر و مادری که برهنگی فرزندشان را به تماشا نشسته، باور نمی کنند و تن برهنه دخترکشان را با لباس انکار می پوشانند! آی دخترک پا برهنه شرقی هویتت را چه زود گم کردی در دیار دخترکان برهنه ! دیار باربی ها !  می دانی که برهنگی در دیار برهنگان هنر نیست! و ای کاش می فهمیدی که هنر وسیله ی نمایاندن تن عریانت نبود که لباس تن ات از هر حقیقتی شریف تر بود!

برهنگی با ذات هنر که اصیل،پاک و مبراست منافات دارد.آنجا که شهوت و هوس لگام هنر را در اختیار می گیرد  و آنجا که نمایاندن نیازهای حیوانی منتهای هنر محسوب شود تو ب دنبال دست یافتن به چه هستی؟ اسکاری را که امثال من وتو ، زمینی ها ساختند می تواند بهای معصومیت آسمانی از دست رفته ی چشمهایت باشد؟یا بهای تنی که ساده برهنه اش کردی؟تو معترض بودی اما این راه ، راه اعتراض نبود!در دیاری که که چشمهای مردمش را با تن های برهنه ی  امثال تو می پوشانند تا صدای اعتراض فطری شان خاموش کنند تو دم از اعتراض می زنی و نماینده کسانی می شوی که تره هم برایت خرد نمی کنند؟!

اما من باز هم نمی توانم چشمهایم را ببندم و نگران  روزهایی که جاذبه ها از وجود جوانت رخت بندند و هالیوود برچسب انقضا بر پیشانی ات بچسباند نباشم... روزهایی که طعم گس غربت را در دهانت مزه کنی و به چیزهایی بیندیشی که دیگر وجود ندارند...به پدر و مادری که باورت ندارند و همسری که رهایت کرد و وطنی که با تو بیگانه است و مردمان به قول تو عاشقی، که ساده فراموشت کردند...

 

 

 

 

  • .:.چراغ .:.