اینجا چراغی روشن است

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

کوچه طبس ، خیابان شهید یارجانی ، پلاک 11 ... یک در نسبتا بزرگ ِ خاکستری ، تو را به راهرویی باریک متصل می کند و بعد می رسی  به دو تا ماشین بزرگ قدیمی که حتی اسمشان را هم بلد نیستی و فقط توی فیلمهای ِ تلوزیونی مربوط به دهه 50 دیده ای ؛ از همان ماشین های شاسی بلند ِ مشکی رنگ ،  مخصوص نیروهای ساواک !

تا وقتی که نوبت بازدید  به گروه ما برسد توی آمفی تئاتر می نشینیم به تماشای کلیپهای و مستندهای کوتاهی از مجموعه ؛ خانمی که توی مستند صحبت می کند خسته و پریشان است. بریده و بریده حرف می زند و بغضی سنگین ، دمادم وادارش می کند به سکوت ... . ( چند ساعت بعد راوی برایمان توضیح می دهد که "همین خانم بعد از پایان فیلمبرداری و مرور وقایع و خاطرات راهی سی سی یو شده ! که البته بیچاره تقصیری ندارد .. موقعی که پایش به این زندان باز شده 15 سال بیشتر نداشته !" )

ساعت 9 می شود و گروه ما به اتفاق راوی (خانم ج) راهی تماشای زندانی می شود که رضاخان سالها پیش برای مجازات مخالفانش ساخته است ؛ آن زمان "کمیته مشترک ضد خرابکاری" می نامیدندش ؛ حالا موزه ای شده به نام "عبرت" ؛

  • .:.چراغ .:.



 

"من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم

خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد..."

 

دنیای  ما آدمها  مثل یک برگه ی امتحان بزرگ است  که به تعداد همه  معادله برای حل کردن وجود دارد . برگه امتحانی که در مسیر تاریخ  هر چه در آن پیش می روی معادله ها پیچیده تر و مجهولات بیشتر و بیشتر می شوند و به همین نسبت ذهن ها و قلم ها نیز تفاوت پیدا می کنند .

من فکر می کنم هر آدمی در زندگی با معادله ای روبروست از جنس همان معادله های چند مجهولی کتاب ریاضی دبیرستان . از همان معادله هایی که چند بار باید حل کنی، پاک کنی و دوباره حل کنی و تازه شاید باز به جواب نرسی! معادله ای که شاید اصلا به جواب نرسد اما تو می بایست حل اش کنی.

 چون راه حل هم نمره دارد ! حرکت کردن هم نمره دارد ؛حتی اگر به مقصد نرسی! مهم این است که تو لزوم حرکت را درک کنی و با تمام وجودت در عطش حل معادله های سخت و در عطش به جواب رسیدن ذوب شوی . شاید جواب معادله ی تو همین حرکتت باشد و نه لزوما رسیدنت به آنچه مقصدش می پنداری !


  • .:.چراغ .:.