اینجا چراغی روشن است

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است


از آنجاییکه امسال شاید آخرین سال سکونتم در تهران باشد، با خودم فکر کردم بهتر است از فرصت باقیمانده برای به دست آوردن دل اقوام استفاده کنم. واقعیتش این است که تعداد قابل توجهی از اقوامِ اینجانب ساکن تهران و البرز می باشند؛ اما بدبختانه در این سه سال و اندی شمار سر زدن های من به آنها، از تعداد انگشت های یک دست تجاوز نکرده است.

بنابراین با خودم گفتم:"فاطمه! امروز صله ی ارحام نکنی پس کی کنی؟؟" **

این جمله و البته یکسری حوادث غیرمترقبه، تلنگری شد برای اخذ تصمیم مبنی بر ادای فریضه ی صله ی ارحام که به نظر من در برخی شرایط یکی از سخت ترین واجبات دین مان است.

 

اول.ماه واره


خوشبختانه اقوام  جملگی از نعمت وجود ماهواره برخوردار بوده و لحظه ای نبود که بعد از نگاهی ناگهانی به  صفحه ی نمایشگر تلوزیون و دیدن صحنه های ناجور و خاک بر سری سرخ و سفید نشوم. جالب اینکه اقوام هم به اندازه ی من سرخ و سفید می شدند و سعی می کردند با عوض کردن کانال یکجوری سر و ته قضیه را هم بیاورند. اما انگار در آن زمان خاص، شبکه های ماهواره جملگی به پخش محتواهای خاک بر سری در قالبهای مختلف همت گمارده بودند.

خلاصه مجبور شدم مختصر منبری بروم و از تاثیرات سوء حرکات ِ ماهپاره های توی ماهواره بر روح، روان و روندِ رشدِ طفل معصومهای کنجکاوشان بگویم. که البته با توجیه های همیشگی مواجه شدم:

ما فقط شبکه های فارسی رو می بینینم!

 فقط  اخبار می بینیم!

مواظبیم بچه ها نبینند...!

یکی هم نبود حالی شان کند معنی بلوغ جنسی زود رس و افزایش تصاعدی سن ازدواج را... مفهوم القای تنوع طلبی و مصرف زدگی را...  نتیجه ی همذات پنداری با شخصیتهای فیلم های اعتیاد آور و مقایسه های از بیخ و بن غلط و حسرت خوردن های بیهوده را... یا احساس یاس و پوچی ِ حاصل از سیاه نمایی اخبارهای ماهواره را... یا  لااقل مفهوم حدیث حضرت امیر علیه السلام را که :"بسا لذتهایی کوتاه که اندوهی طولانی به بار می آورند..."

 

همه ی تلوزیونها lcd و led بودند که این نشان از نقش پررنگ ِ برنامه های ماهواره و تلوزیون در زندگی  آدم های این عصر می دهد. انگار سردی فضای خانواده باید با نمایشگرهای بزرگ گرم شود.

 

*


دوم.خرده جنایتهای زن وشوهری***


فلانی گوشی را برداشت. شوهرش پشت خط بود. مکالمه ای بینشان رد و بدل  شد  که نشان از وصول نشدن یک چک و خرابی اوضاع اقتصادی داشت. فلانی با عصبانیت و غرغر گوشی را قطع کرد. فلانی که اتفاقا فامیل ماست؛ مثل خیلی از زن های این زمانه شریک شادی های شوهر و  دشمن ِ لحظه های بی پولی و بدبختی اوست. تا وقتی که  نفقه اش مرتب و سروقت به دستش برسد، تا وقتیکه فرش های خانه ابریشم اصل باشند، تلوزیون کوچکشان بزرگ شود و جرینگ جرینگ النگوهایش گوش عالم و آدم را کر کند، او خوشحال است. یار و یاور شوهرش است و شکرگذار درگاه پروردگار بلند مرتبه!

اما به محض اینکه شوهرش تصادف می کند و کلی ضرر مالی می بیند، وقتیکه صاحبکار بی انصاف حقوق چندماه شوهر کارگرش را  بالا می کشد، یا وقتی بچه شان مبتلا به مرض ناجوری می شود، میگرنش عود می کند! می رود توی اتاق خواب؛ چراغ را خاموش می کند، چشم بند می زند و لام تا کام با کسی حرف نمی زند. شوهرش احساس بی کفایتی می کند و از خانه می زند بیرون و آواره ی کوچه و خیابان می شود. یک بچه این وسط باقی می ماند که می داند نباید مزاحم مامان بشود. حال بابا هم خوب نیست و تا شب به خانه برنمی گردد. پس انواع و اقسام عروسک های توی کمدش و کارتون های تلوزیون و ماهواره خلاء های عاطفی اش را پر می کنند.

واقعا ماهواره و عروسک چقدر مهربان ترند از این نوع مادرها...

درک نمی کنم این نوع از جهان بینی و این سبک زندگی را... آدم ها پاک فراموششان شده هدف اصلی زندگی شان را. فلسفه ی ازدواج و تشکیل خانواده را... نهایتا نماز دست و پا شکسته ای می خوانند و حجاب می گذارند و به خیال خودشان مسلمانند و اهل بهشت. هدف های میان مدتشان تکمیل اسباب اثاثیه و ماشین خریدن است و خرید خانه هم شده هدف بلند مدت شان... وقتی تمام هم و غم آدمی توی زندگی اش این مسائل باشد چطور ممکن است دچار روزمرگی، کسالت روحی، افسردگی و خیلی مرض های دیگر نشود؟!

گاهی دلم برای بعضی مردها که در اصطلاح عامیانه "زن ذلیل" نامیده می شوند می سوزد. آنهایی را می گویم که روزی یک فصل کتک زبانی و روانی از جانب زنهایشان نوش جان می کنند و حکم عابربانک را پیدا کرده اند. بی کفایتی و بی لیاقتی از سر و رویشان می بارد و راحت تن داده اند به برآوردن توقعات تمام ناشدنی همسرانشان. اینها حتا برای خودشان هم زندگی نمی کنند! زندگی برای خدا که پیشکش...

میانسالی این زوج ها را تصور می کنم. وقتی که حسرت روزهای از دست رفته می آید سراغشان. وقتیکه یک عمر را صرف جمع کردن مال و اموال کرده اند و هیچ لذتی از لحظه های در کنار هم بودن نصیبشان نشده! نخواستند از صفر شروع کنند و کم کم زندگی شان را بسازند. می خواستند از پنجاه شروع کنند و خیلی زود به صد برسند و تمام لحظه هایشان  صرف پرکردن ِ این فاصله شده!


* نان،عشق و ،موتور هزار؛ نام یک فیلم مربوط به دهه ی 70 یا 80 است که بهاره رهنما و سروش صحت بازیگران اصلی اش بودند.

**اشاره به جمله ای{با خودم گفتم امروز صله ی احام نکنی پس کی کنی؟} در داستان کباب غاز ِ سیدمحمدعلی جمالزاده

*** عنوان نمایشنامه ای از اریک امانوئل اشمیت









  • .:.چراغ .:.

بهار رفت

شقایق ها را هم برد

دشت ِ خسته را

زمستانی به وسعت تنهایی تو پوشاند...


  • .:.چراغ .:.


"آیا وقت آن نرسیده است که به جای پرداختن به دیگران به خود بپردازیم؟ آیا زمان آن نرسیده است که به خاطر خدا و اگر قبول ندارید به خاطر خلق و اگر باز هم قبول ندارید به خاطر خودتان کمی به خویشتن بیندیشید؟ آیا قبول ندارید که تنها با دو بال علم و اخلاق، تخصص‌ و تعهد می‌توان مملکت را از حلقوم آنها که همه چیز را غارت می‌کنند نجات داد؟ آیا از راه تحریک و تخطئه و ناسزا می‌توان به جایی رسید؟ آیا آنهایی که پند می‌دهند، خودشان هم عمل می‌کنند؟

فکر نمی‌کنید بهتر است من ها را دور بریزیم. آیا بهتر نیست که در روش هایمان تجدید نظر کنیم؟

باشما هستم. شما که یک زمان جهاد می‌کردید، یک وقتی پیکار می‌کردید، بعد رزمنده شدید، بعد فدایی مردم شدید، سپس اکثریت شدید، آنوقت به توده‌ها پیوستید، بعد بعضی‌تان دوباره برگشتید، سه جهانی بودید، دو جهـــانی شدید، این جهانی بودید آن جهانی شدید، لرد بودید کرد  شدید، بلوچ  بودید ترکمن شــــدید، و… چه می‌دانم؟ شاید فردا هم چیز دیگری باشید! و هنوز هم ماهی یک‌بار تغییر خط می‌دهید و مدلِ کلاه تان را عوض می‌کنید!!

با شما هستم، از دو درصدی‌ها تا صد درصدی‌ها و از یازده‌نفری‌ها تا یازده‌میلیونی‌ها! شما که خرابی خودتان را در دیگران می‌بینید و درستی دیگران را در خود! با شما هستم که مصدقی هستید و دروغ می‌گویید، شما که خلق مسلمانی بودید و حالا مسلمان‌تر از خلق شده‌اید، و شما که لنگ‌لنگان راه می‌رفتید و حالا پشت پا می‌اندازید و شما که چپ هستید و سر از راست درآورده‌اید و شما که با اسلام انقلابی دارید پدر انقلاب اسلامی را در می‌آورید… با این روش‌ها به کجا می‌روید و به کجا می‌خواهید بروید….؟!1  


"رجب بیگی نسبت به اقران خودش امتیاز دیگری داشت و آن اینکه توجه جدی به کار فرهنگی داشت. برای آنها کار فکری فقط غرب شناسی نبود که بعد هم خودشان یک گروه متبختر و متفرعن غرق شده در انتزاعیات و جدا از مردم شوند که کاری از دستشان بر نمی آید و در فتنه ها هم حداکثر خدمتشان به انقلاب سکوت است. رجب بیگی کسی نبود که به بهانه خواندن کتاب های فلان متفکر نسبتش را با مردم قطع کند و از جنوب شهر غافل شود. سبک زندگی‌اش براساس اسلام نابی که امام به آنها داده بود انقلابی بود. 

امثال رجب بیگی زرادخانه های فرهنگی ما را پر می کردند. آنها می آمدند و هزار گروه نخبگی را در سطوح مختلف فعال می کردند و امام را از ناز و ادای یک مشت افراد متفرعن بی نیاز می کردند. 


او آدمی است به شدت فرهنگی، تا مغز استخوانش فرهنگی است و کار فرهنگی برایش موضوعیت دارد. روزی که می بیند همه کارهایش را کرده، وقتی دشمن دست به اسلحه می برد نمی نشیند تماشا کند و بگوید من اهل قلم و روشنفکر هستم، اسلحه دست می گیرد و از نظر من افتخارش این است که به عنوان یک آدم فرهنگی به قول خودش "کتاب زده" نیست و هر جا که لازم باشد اسلحه دست می گیرد. او با اعتماد به نفس کامل در صحنه حاضر می شد."2



1.فاش نیوز
2.مقالات وجید جلیلی
  • .:.چراغ .:.

این متنی ست که در مورد اعدام کودکان زیر 18 سال نوشته ام؛ البته می بایست چند هفته پیش نوشته میشد! وقتیکه تئاتر ِ "احساس ِ آبی مرگ را دیدیم و استاد خوبمان ازمان خواست برویم فکر کنیم و بخوانیم و بنویسیم. که من خیلی فکر کردم ولی خیلی نخواندم! و حالا هم که نوشته ام... امیدوارم بخوانید و نظر خودتان را در مورد این متن و نیز موضوع بگویید.



 

"و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا" و هر کس بیگناه کشته شود برای وارث و سرپرست او حق و قدرت تلافی و قصاص مقرر فرموده ایم. (اسراء/33)

اعدام که در کنار سایرمجازاتها( دیه، تعزیز و حد) و در واقع به عنوان سنگین ترین نوع  از آنها، به منظور جلوگیری از تکرار جرم و نیز تنبیه مجرمان در قانون کشورهای مختلف گنجانده شده؛ مخالفان و موافقان بسیاری دارد. در کشور ما چالش ها بیشتر متوجه مجازات اعدام برای کودکان است. مساله اینجاست که نحوه ی برخورد با تخلف ِ کودکان و بزرگسالان از نظر شرعی(همانطور که در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت علیهم السلام مشاهده می شود) و قانونی یکسان نیست. به همین دلیل کودک خاطی را بزهکار می نامند و نه مجرم؛

سمیرا دختر 18 ساله ایست که در انتظار اعدام به سر می برد؛ جرم او و خواهر کوچکترش مشارکت در قتل پدر، به همراه مادرشان است؛ موضوعی که  بعد از گذشت چندسال، هنوز برای هیچکدام باور کردنی نیست. سمیرا می گوید پدرشان به دلیل اعتیاد آنها را مورد آزار و اذیت قرار می داده، با این حال پدرش را دوست داشته و برای همین هنگام ارتکاب قتل از شدت ضعف و ترس نتوانسته است با مادرش همکاری کند.

 سوالی که می خواهم بپرسم این است: آیا کودکی که چاقو به دست می گیرد و انسانی را به قتل می رساند، به تنهایی قادر به چنین کاری شده است؟ آیا در پس زمینه این ماجرا خانواده ی از هم گسیخته، والدین معتاد و یا مجرم، شبکه ی روابط مخرب، گروه همسالان و سیستم آموزشی ناسالم، فشارهای محیط و... دستان کوچک او را برای این انجام این عمل بزرگ نکرده اند؟ قانون باید اجرا شود و اعدام حکمی الهی و قانونی است که نمی توان از روی احساس با آن برخورد کرد. در جوامع انسانی  افرادی وجود دارند که به معنای واقعی کلمه مجرم اند. آگاهانه و از روی خودخواهی حق حیات را به راحتی از دیگری یا دیگران، سلب می کنند. پس به جاست که قانونی وجود داشته باشد تا حق حیات را از آنها سلب کند.

اما در اینجا موضوع بحث کودکانی هستند که " جهالت نسبت به جرم، عمده ترین دلیل بروز تخلف از سوی آنهاست".1 مثل بهنام 16 ساله که در نزاعی بچه گانه باعث مرگ دوستش می شود و خود نیز سه سال بعد اعدام می شود. در صورتیکه او نوجوانیست که قبل از آن هیچ سوء پیشینه ای نداشته است!

همچنین صحبت از کودکانی است که تخلفشان نتیجه ی عدم پیشگیری و آموزش به موقع است.ِ آیا قانون همانطور که با جدیت در اجرای حکم اعدام این خاطیان کوچک عمل می کند، در اجرای قوانینی که حول عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه منابع مادی و معنوی و تحصیلات رایگان در قانون مدنی درج شده، عمل می کند؟ کودکانی که مراحل رشد روانی و عاطفی شان را در خیابان و یا در میان خانواده ای از هم گسیخته و بدسرپرست می گذرانند بدون آنکه کوچکترین حق و امکانی برای انتخابی بهتر داشته باشند. خیلی از آنها حتا امکان تحصیل ندارند تا معلم مهربان و خوش اخلاقشان از خوبی و نیکی برایشان بگوید و درکی از لطافت و مهربانی پیدا کنند!

اما یک سر ماجرا خانواده ی قربانیان هستند. فرزندشان، سرپرست خانواده شان یا هر کسی که برایشان عزیز بوده را از دست داده اند. مرگ ضایعه ایست که هیچ چیز نمی تواند آن را جبران کند و بدتر از آن این که آدمی احساس کند در حق عزیزش ظلم روا شده است. اگر از دریچه ی نگاه قربانی به مساله ی قتل نگاه کنیم مجرم را مستحق بدترین مجازات ها می یابیم. کودک مجرم کسی است که مرتکب جرم بزرگی شده است و لذا مستوجب کیفر است. نه پس زمینه ی خانوادگی او مهم است، نه ناآگاهی و جهل اش ؛ می خواهیم او را بر سر دار ببینیم و گمان می کنیم این مایه ی تسلی خاطرمان می شود.

"مدتی است که قانون مجازات اسلامی با اصلاحات جدید همراه شده است که بر اساس این اصلاحات مسئولیت کیفری نوجوانان زیر 18 سال ، در صورتی که ثابت شود ماهیت جرم ارتکابی یا حرمت آن را درک نکرده‌اند یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه‌ای وجود داشته است، با توجه به سن‌شان به مجازات‌های پیش‌بینی‌شده محکوم می‌شوند. معمولا در کمال عقل و رشد اطفال زیر 18 سالی که مرتکب جرم شده اند، شبهه وجود دارد و اگر دادگاه نیز این شبهه را داشته باشد، مجازات حدود و قصاص برای آنها اجرا نمی شود."2 تشخیص این مورد به قاضی پرونده واگذار شده است. قاضی است که می تواند با بررسی های دقیق در مورد وضعیت خانوادگی،   اجتماعی و نیز انگیزه ی  قتل، کودکی را مجرم و مستحق اعدام بداند یا از خطای او چشمپوشی کرده ، او را به دست کانون های اصلاح و تربیت بسپارد. این مسئولیت سنگینی است که قاضی پرونده را در موقعیتی قرار می دهد که بتواند با تشخیص درست و منصفانه جان یک انسان را نجات بدهد و به او حیاتی دوباره ببخشد.

البته این قانون شامل حال کودکانی که قبل از تاریخ تصویب آن، مرتکب قتل شده اند نمی شود. آنها باید همچنان در انتظار چوبه ی دار روزها را از تقویم های جیبی شان خط بزنند و به این فکر بکنند که اگر خانواده ی قربانی از مجازات آنها چشم پوشی کند، چطور گذشته شان را جبران کنند؟

وجزا سیئهٍ سیئه مثلها فمن عفا واصلح فاجره على الله نه لا یحب الظالمین؛ کیفر بدى، مجازاتى است همانند آن؛ و هر کس عفو و اصلاح کند، پاداش او با خداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد! (40)

ای کاش در جایگاه ولی دم ، کسیکه قانون اختیار احقاق حق را به او بخشیده است، کمی بیشتر تامل کنیم و به این موضع توجه داشته باشیم که اغلب این کودکان یا در محیطهای جرم زا، رشد یافته اند یا در زمان ارتکاب به جرم از آگاهی و بلوغ عقلی برخوردار نبوده و عامدانه دست به قتل نزده اند. خداوند همانطور که اختیار قصاص را به ما داده به موازات آن از عفو و بخشش سخن به میان آورده است. به علاوه ی اینکه در مورد کودکان، نسبت به بزرگسالان، بیشتر می توان به اصلاح و تربیت امید بست. قرار نیست این کودکان بلافاصله پس از عفو به جامعه بازگردانده شوند. بلکه به منظور بازپروری و اصلاح مدتی را در کانون های اصلاح و تربیت می گذرانند. که البته این امر نیاز به احیا و ارتقاء کانون های اصلاح و تربیت دارد که نقشی کلیدی در سالم سازی جامعه به وسیله ی بازپروری بزهکاران دارند و بحث جداگانه ای می طلبد.




 

+احساس آبیِ مرگ

 انصافا کار خوبی بود و توصیه می کنم بروید ببینید. مبتذل و سخیف نیست. درونمایه ی اجتماعی دارد اما دنبال سیاه نمایی هم نیست. در ضمن سر و ته هم دارد :)




1.خبرگزاری ایسنا

2.باشگاه خبرنگاران جوان 




  • .:.چراغ .:.


کلیدیسم مکتبی سیاسی، اقتصادیست که در سال 1392 توسط دولت تدبیر و امید در جمهوری اسلامی پایه گذاری شد؛ در این مکتب گروه هایی از جامعه به نمایندگی از مردم می کوشند قفل های کلان را با کلیدِ تدببر و امید باز کنند. در حالت آرمانی این کلید قفلها را یکی پس از دیگری می گشاید اما در واقعیت کلیدِ مذکور درون قفل می شکند و کلیدگزاران به گفتگوی تمدن ها روی می آورند.

  • .:.چراغ .:.

داشتم نهج البلاغه گوش می کردم. خطبه 83؛ زیبا بود... البته زیبا کلمه ی مناسبی برای توصیفش نیست. تکان دهنده شاید "تکان دهنده" واژه ی بهتری باشد برای بیان ِ  تصویری که این خطبه در ذهن آدم می سازد :

از خطبه ی 83 


آب ِ دنیای حرام همواره تیره و گل آلود است؛ منظره ای دلفریب و سرانجامی خطرناک دارد. فریبنده و زیباست اما دوامی ندارد.نوریست در حال غروب کردن و سایه ایست نابود شدنی...ستونی ست در حال خراب شدن.

آن هنگام که نفرت دارنگان به آن دل بستنند و بیگانگان  به آن اطمینان کردند چونان اسب چموش پاها را بلند کرده سوار را بر زمین می کوبد و با دام های خود آنها را گرفتار می کند و تیرهای خود را به سوی آنها پرتاب می کند.طناب مرگ به گردن انسان می افکند.به سوی گور تنگ و جایگاه وحشتناک می کشاند تا در قبر محل زندگی خویش بهشت یا دوزخ را بنگرد و پاداش اموال خود را مشاهده کند.

و همچنان آیندگان به دنبال رفتگان خود گام می دهند. نه مرگ از نابودی انسان دست می کشد و نه مردم از گناه فاصله می گیرند. که تا پایان زندگی و سرمنزل فنا و نیستی آزادانه به پیش می تازند تا آنجا امور زندگی پیاپی بگذرد و روزگاران سپری شود و رستاخیز برپا گردد.

در آن زمان انسانها را از شکاف گورها و لانه های پرندگان و خانه ی درندگان و میدان های جنگ بیرون می آورد که با شتاب به سوی فرمان پروردگار می روند و به صورت دسته هایی خاموش و صفهای آرام و ایستاده حاضر می شوند. چشم بیننده ی خدا آنها را می نگرد و صدای فرشتگان به گوش آنها می رسد. لباس نیاز و فروتنی پوشیده درهای حیله و فریب بسته شده و آرزوها قطع گردیده است. دل ها آرام... صداها آهسته... عرق از گونه ها چنان جاریست که امکان حرف زدن نمی باشد.اضطراب و وحشت همه را فرا گرفته.... بانگی رعد آسا و گوش خراش همه را لرزانده... به سوی پیشگاه عدالت برای دریافت کیفر و پاداش می کشاند.


+برزخ همان حسرت است... همان حسرت و تنهایی ِ بزرگ...



  • .:.چراغ .:.