اینجا چراغی روشن است

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

یک روز میخواستم حکایت ِ چادری شدنم را بفرستم برای سایت "چی شد چادری شدم؟" اما فکرش را که کردم دیدم  زود است هنوز ؛ بهتر است عجله نکنم  و دندان روی جگر ِ چادرم بگذارم ! دیدم هزار نفر پرادعاتر از من هم پا پس کشیدند و باد چادرهای خیلی ها را برد ... دیدم این شهر و آدمهایش هر روز رنگی به خود می گیرند و من هم جدای از فرآیند ِ این رنگ آمیزی نیستم !

دیدم "نگه داشتن ایمان در این زمانه ی دزد مثل نگه داشتن آتش است، در کف دست"...و یقین  مثل "ماهی ست و هی سر می خورد از دستت" دلم می خواست محکم باشم ؛ اصلا کاش متحجر می شدم ! بهتر از این بود که به هرباد  " تَق ِ تقوایم ، وا برود" ! بهتر از این بود که با هر سوال و شبهه ای نماز ِ یقینم باطل شود ... و یا اینکه بهتر بود ملحد باشم و این همه روزه شک دار نگیرم ... و هی خواب نبینم که چادر مرا هم باد برد...


تفکر همه یا هیچ را قبول نداشتم اما حالا کم کم دارم بهش ایمان پیدا می کنم . ارزش این تفکر را تنها کسی می فهمد که دم به دم دچار شک و وسواس باشد، هی چنگ بزند به ریشه های پوسیده اطرافش و از طرفی هم بخواهد دره ی زیر پایش را بشناسد ... یک نفر که دلش میخواهد لااقل به ثباتی نسبی برسد . یک نفر که راه-زده شده و خسته شده از تناقض های ِ دور و برش ؛


خیلی از دور وبری هام هستند که می گویند اصلا "حقیقتی" وجود ندارد که بخواهی برایش بجنگی، اما من حتی برای زنده بودن، نفس کشیدن و راه رفتن حس ِ نیاز به یک حقیقت برتر را در دلم سراغ دارم که اگر نباشد جنگیدن که هیچ، نفس کشیدن را هم از یاد خواهم برد ...

و من با وجود تمام یاس های درونی ام و با وجود همه ی تردیدهایی که وقایع و آدم ها به جانم انداخته اند، حس می کنم بالاخره یک روز به حقیقت میرسم ... و تو چگونه می توانی امید ِ مرا از رسیدن به آن حقیقت سلب کنی، و جای آن به واقعیت های ِ سودازده ی کم عمق دلخوشم داری، در حالیکه اینها هیچکدام ذره ای بی قراری دل ِ مرا تقلیل نمی دهند ؟ 




*فاضل نظری

(مرا گشایش ِ چندین دریچه کافی نیست،،هزار عرصه برای پریدنم تنگ است)




  • .:.چراغ .:.

آیزیا برلین، نظریه پرداز و جستار نویس بریتانیایی، می گوید :

ما دو نوع آزادی داریم؛ آزادی منفی و آزادی مثبت. «آزادی منفی» همان آزاد بودن از زورگویی دیگری است که در جامعه امریکا در انتخابات چنین است؛ کسی دیگری را برای رأی دادن به ریاست جمهوری شخصی معین یا نماینده مجلسی، مجبور با اسلحه نمی‌کند اما آیا اکثریت مردم ایالات متحده در انتخاب رئیس جمهور و نماینده مجلس، «آزادی مثبت» هم دارند؟؟ هرگز.


آزادی مثبت در انتخابات یعنی رای دادن از روی آگاهی کامل و به دور از فشارهای رسانه ای، تبلیغات سرمایه دارن و ... ؛ از نظر برلین این نوع از آزادی در انتخابات ایالت متحده وجود ندارد؛

گرچه برلین این مفهوم را برای جامعه ی غرب به کار برده است، اما به نظر من تمام جوامع مردم سالار از جمله جمهوری اسلامی به ان دچار اند؛همیشه ی عامه ی مردم تحت تاثیر جنجال های رسانه ای و تبلیغات قرار می گیرند و فشار این جنجال ها افکار عمومی را تحت شعاع خود قرار می دهد و در این بین تعداد کسانیکه از روی آگاهی و درک کامل رای می دهند، محدود است؛

زمانیکه مردم از سر درک و آگاهی رای بدهند و دارای یکسری معیار و ملاک مشخص برای انتخاب فرد اصلح باشند، زمانیکه تک تک افراد جامعه به شعوری دست پیدا کنند که تاثیر تبلیغات رسانه هایی چون بی بی سی و یا هر رسانه ای که دچار تحریف وقایع و دروغ پردازی می شود، ریخت پاش های ستادهای تبلیغاتی برخی نامزدها، وعده  و وعیدهای پوچ و توخالی، سوء استفاده از برخی شعارهای نخ نما شده، بر آنها به کم ترین حد خود برسد و زمانیکه افراد ذینفوذ از قدرت های نامشروع برای دزدیدن آراء عمومی استفاده نکنند در چنین شرایطی می توان گفت مردم از آزادی کامل(مثبت و منفی) در رای دادن برخوردارند.


پ.ن: مثبت و منفی در این بحث به مفهوم ارزش گذاری نیست! آزادی منفی یعنی «آزادی از» و آزادی مثبت یعنی «آزادی در»

ب.ن : عنوان پست اصلا ربطی به "انتخاب آزاد"ی که رفسنجانی چندی پیش علم کرده بود ندارد!


  • .:.چراغ .:.

گفت : همه اش تقصیر شماست ... شماها که چادر می پوشید ... شمایید که نمی گذارید  مملکت پیشرفت کند ... شما سد شده اید جلوی راه پیشرفت این کشور . نمی گذارید بپیوندیم به فرآیند جهانی شدن ... شماها واقعا دلتان نمی خواهد جلوه کنید ؟ نمی خواهید زیبایی هایتان را بقیه ببینند؟ خزیده اید زیر این 5 متر پارجه ی سیاه که چه ؟(این عین حرفهای اوست)

{ دوستش دارم . آدم خوبیست . دلسوز و بی شیله پیله ، مهربان و دوست داشتنی ؛ }
خیلی خسته بود . من هم . مساله این بود که من قبل ترها ، هزار بار جواب پس داده بودم بابت چادر ِ روی سرم و همه سوالهایش را از بر بودم و او هم شاید جوابهای مرا ... از طرفی شرایط خوبی نبود ... شاید اگر زمان کمی به عقب برمی گشت کلی جواب داشتم برای حرفهایش...
(مثلا اینکه این جهانی که خودش هم نمی داند دارد به کجا می رود ... این آرمان شهری که فیلسوفهایش مدام تز می دهد و آدم ها را موش آزمایشگاهی کرده ... که تبدیل شده به دستگاه "ئیسم"سازی ... که از ما فقط انتظار مصرف کردن و مصرف شدن و تبعیت دارد ... که آدم ها را بی ریشه می خواهد ... آخه دنبال همچین آشفته بازاری که مقصدش ناکجاست راه بیفتیم که چه ؟! 
در ثانی من حجابم را به چه ببازم ؟ چادرم را اگر درآوردم و چیزی به جایش نگرفتم آن وقت جواب مرا کدامتان می دهید ؟ حالا آمدیم و به قول تو همه ی مردم شهر زیبایی های تن مرا دیدند و عقده گشایی شد ، مملکت پیشرفت می کند ؟ دل ِ جوانهایمان صاف می شود و می شوند مرد ِ کار و درس و تولید و خانواده ؟ کارمندهایمان احساس وظیفه بیشتری می کنند بعد از ریشه کن شدن ِ تفکرات امثال من ؟! جنس های احتکار شده را به بازار می ریزند ؟ شهر از این همه آلودگی و خشونت پاک می شود ؟ عقده های جنسی وا می شود ؟ سطح علمی دانشگاه ها بالا می رود و اساتید به حق نمره می دهند نه به چشم و ابرو ؟ نماینده های مجلس همه اخلاق گرا می شوند و در رد خشونت علیه زنان قانون می سازند و مردهای ِ مهربان این سرزمین هم با کمال میل اجرایشان می کنند ؟؟
وقتی آدم ها هنوز نتوانسته اند با خودشان و خدا کنار بیاییند فردا چه تضمینی ست که با یکدیگر کنار بیایند ؟
چه تضمینی به من می دهی که وقتی به قول تو این 4،5 متر پارچه ی سیاه کنار برود وضع بدتر از اینکه هست نشود ؟ بگذار لااقل آرامش و امنیت من در پس این حریم سیاه خدشه دار نشود ... کشور اگر می خواست درست بشود با حجاب امثال من عقب نمی افتاد ... )

به جای همه اینها فقط گفتم :" من آن طرف هم آمدم عزیز من ... آن طرف هم هیچی نیست... به خدا هیچی نیست و من حالا گرفتار همان هیچی ام ... به خاطر یک پرسه ی ابلهانه ! خیلی چیزها را از من گرفت و در ازای آن چیزی بهم نداد".
گفت :"خب حالا آن طرف چی ؟ آن طرف هم هیچی نیست ..."
گفتم :"دست کم آرامش دارد ...حتی اگر در سطح باشی ... آ ر ا م ش ... که من حالا همان را هم ندارم ". دیگر هیچکدام چیزی نگفتیم . انگار هر دو خیلی خسته بودیم

  • .:.چراغ .:.

 

بله ما همه قاضی هستیم ! چادر که سر می کنیم حکم ِ مفسد فی الارض بودن همه مانتویی های شهر را می دهیم . مانتویی که می شویم سر همه ی چادری ها را از دم ِ تیغ ِ دگم و اُمل بودن می گذرانیم ... ما همه ده ، دوازده واحد قضاوت پاس کرده ایم ! آن هم دربهترین دانشگاه ِ تفکراتمان ...

ما همیشه قضاوت می کنیم ... در هر جایگاه و با هر پست و مدرک و رشته تحصیلی و بالاخره هر طرز تفکری ! ما راحت حکم می دهیم و راحت متهم را به مسلخ می بریم ... ما دار می زنیم متهم را ...حتی اگر به اعدام و چوبه ی دار معتقد نباشیم و آن را مجازاتی غیرانسانی بدانیم! ما همه را از پشت عینکهای خود ساخته ی مکاتبمان ... آنجوری که دوست داریم می بینیم .ما روزی چند بار چندین نفر را راهی محکمه های ذهنی مان می کنیم ...

ما به آزادی بیان معتقدیم اما از زن های چادری بدمان می آید !

ما از گناه ِ تهمت های فکری و عملی آگاهیم اما چشمهامان پر از سوء ظن است ! سیاهی چادرمان گولمان زده! جلوی چشمهامان را سیاه کرده تا  عیب هایمان نبینیم .

 ما علی رغم همه ی شعارهای دهان پر کنمان، پیش از آنکه انسانهای آزاده ای باشیم قاضی های خوبی هستیم ...ما همان شاعران خوبی هستیم که شعرهایمان را زندگی نمی کنیم ...شعارشان می کنیم!

 


 

  • .:.چراغ .:.