اینجا چراغی روشن است

۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

آدم ها هر از گاهی بر باد می آورند. و این مسئله طبیعی است. اما گاهی جوری بر باد می روند که باید منتظر بادهای بعدی باشند تا آنها را بیاورد!

وبلاگ مثل خانه زندگی آدم می ماند. وقتی شروع کردی به نوشتن و نمایش پست ها یعنی یک جورهایی در خانه ات را به روی همسایه ها باز کرده ای. آن وقت تو هم مسئول می شوی در قبال همسایه هایت و قصه ی رفت و آمد شکل می گیرد.
 وقتی وبلاگت هنوز وجود خارجی داشته باشد، اما مطلبی تویش ننویسی و به وبلاگ کسی هم سر زنی(یا در سکوت سر بزنی، انگار که قهری) مثل این است که در خانه ات را به روی همه ی آنهایی که تا پیش از این بهشان اجازه ورود داده بودی، بسته ای. و این کار، بد است! دور از شان یک همسایه ی خوب است و غیره ذلک. اما شده دیگر!

از همین جا(از کنج ترین قسمتِ خانه ام) از همه ی همسایه هایی که کامنت هایشان بارها بی پاسخ ماند و بی مهری ام رنجاندشان و رفتند معذرت می خواهم. اما چه خوب که رفتند. به نوعی راحت شدند از شر همسایه ی دمدمی مزاج کمتر قابل تحملی چون من :)
از همه ی آنهایی هم که هنوز می آیند سری می زنند به این مخروبه بسی ممنونم

و اما صاحبخانه این کنجِ نیمه خراب مدتهاست حال خوشی برای نوشتن ندارد. گرچه گاه گاه در مجازآبادی(بخوانید خراب آباد) به نام فیس بوک چیزکی می نویسد؛ اما قلمش، آنجا هم رونقی ندارد. رونق نداشتن قلم، معمولا از رونق نداشتن روح و روان آدمی منشا می گیرد . گاهی وقتها باید در خانه را سه قفله کرد و روی پنجره اش نوشت: برای فروش! اما ترکِ خانه معمولا جز اینکه به سرگردانی آدم می افزاید، ثمری ندارد.

مخلص کلام اینکه صاحب این مجازخانه تا اطلاع ثانوی هم هست و هم نیست. گرچه این بودن های دست و پا شکسته ی تکلیف از سر باز کن را نمی توان نشان "هستن" دانست. علی ای حال(!) دعا کنید به حال و روزش و "چراغ" را از روی طاقچه خانه تان برندارید. گرچه الان نمی سوزد و سرد و خاموش است اما بالاخره یک روز... .
(البته مختارید).



  • .:.چراغ .:.