اینجا چراغی روشن است

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

از غمِ ماه...
ماه را خیلی دوست دارم. یکجور ثبات، یقین و آرامش، که همیشه در عطش آن بوده ام، دَرَش موج می زند. با آن هاله ی روشنِ کوچک، میان آن همه سیاهی غوطه ور است بی آنکه مضطرب شود.
هرچه درخت، شوق وصل را در دل آدم می ریزد، ماه غمِ هجر به دل می نشاند.
هر لحظه از غم و حزنی می گوید که اگر درنیابمش ابدی می شود...
من نه وصل را می دانم چیست، نه غم هجر را خوب می فهمم؛ اما غمِ ماه گاهی دلم را می لرزاند ...

  • .:.چراغ .:.


کاردرمانهای مرکز صدایش می زدند "پری دریایی". نمی دانم بیماری اش دقیقا چی بود، اما بین آن همه بچه ی معلولِ جسمی وضعش از همه وخیم تر بود. پاهایش در مقایسه با بالاتنه اش، نرم و لاغر بودند و وقتی می خواست حرکت کند،  دستها را عمودِ زمین می کرد و خودش را روی زمین می کشید.

درست شبیه پری دریایی...
مادرش شش، هفت سال بود تک و تنها می آوردش کاردرمانی. یعنی از یکی، دو سالگیِ بچه. بچه تا به حال پیشرفت چندانی نکرده بود و حتی چهار دست و پا هم نمی توانست برود. و مادر هنوز بغلش می کرد. آن هم در حالی که پاهای دخترش تا زانوی خودش می رسید.

کسی تا به حال پدر پری دریایی را ندیده بود. گویا مادر که فوق لیسانس هم داشت خودش هزینه ی کاردرمانی را از کارهای پاره وقتی که توی خانه انجام می داد تامین می کرد.
بچه نه می توانست حرف بزند، نه راه برود. دم به دم هم گریه می کرد و نق می زد و خودش را خیس می کرد. با این حال مادر هر هفته می آوردش مرکز و چادرش را به کمر می بست و پا به پای کاردرمانِ مرد با بچه کار می کرد، نمی دانم به چه امیدی... .

به غیر از مادرِ پری دریایی، مادرهای زیادی آنجا بودند که بزرگترین آرزویشان راه رفتن بچه هایشان بود. حاضر بودند بچه های هفت هشت ساله شان را بغل کنند و کمردرد و زانودرد و هزارجور درد دیگر را به جان بخرند تا بچه شان ویلچر نشین نشود و بالاخره راه بیفتد.

اللهم اشف کل مریض


+بعضی مادرها بهشت هم برایشان کم است.


  • .:.چراغ .:.