داشتم نهج
البلاغه گوش می کردم. خطبه 83؛ زیبا بود... البته زیبا کلمه ی مناسبی برای
توصیفش نیست. تکان دهنده شاید "تکان دهنده" واژه ی بهتری باشد برای بیان ِ تصویری که این خطبه در
ذهن آدم می سازد :
از خطبه ی 83
آب
ِ دنیای حرام همواره تیره و گل آلود است؛ منظره ای دلفریب و سرانجامی
خطرناک دارد. فریبنده و زیباست اما دوامی ندارد.نوریست در حال غروب کردن و
سایه ایست نابود شدنی...ستونی ست در حال خراب شدن.
آن هنگام که
نفرت دارنگان به آن دل بستنند و بیگانگان به آن اطمینان کردند چونان اسب
چموش پاها را بلند کرده سوار را بر زمین می کوبد و با دام های خود آنها را
گرفتار می کند و تیرهای خود را به سوی آنها پرتاب می کند.طناب مرگ به گردن
انسان می افکند.به سوی گور تنگ و جایگاه وحشتناک می کشاند تا در قبر محل
زندگی خویش بهشت یا دوزخ را بنگرد و پاداش اموال خود را مشاهده کند.
و
همچنان آیندگان به دنبال رفتگان خود گام می دهند. نه مرگ از نابودی انسان
دست می کشد و نه مردم از گناه فاصله می گیرند. که تا پایان زندگی و سرمنزل
فنا و نیستی آزادانه به پیش می تازند تا آنجا امور زندگی پیاپی بگذرد و
روزگاران سپری شود و رستاخیز برپا گردد.
در آن زمان انسانها را از شکاف گورها و لانه های پرندگان و خانه ی درندگان و میدان های جنگ بیرون می آورد که با شتاب به سوی فرمان پروردگار می روند و به صورت دسته هایی خاموش و صفهای آرام و ایستاده حاضر می شوند. چشم بیننده ی خدا آنها را می نگرد و صدای فرشتگان به گوش آنها می رسد. لباس نیاز و فروتنی پوشیده درهای حیله و فریب بسته شده و آرزوها قطع گردیده است. دل ها آرام... صداها آهسته... عرق از گونه ها چنان جاریست که امکان حرف زدن نمی باشد.اضطراب و وحشت همه را فرا گرفته.... بانگی رعد آسا و گوش خراش همه را لرزانده... به سوی پیشگاه عدالت برای دریافت کیفر و پاداش می کشاند.
+برزخ همان حسرت است... همان حسرت و تنهایی ِ بزرگ...