اینجا چراغی روشن است

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلوزیونlcd» ثبت شده است


از آنجاییکه امسال شاید آخرین سال سکونتم در تهران باشد، با خودم فکر کردم بهتر است از فرصت باقیمانده برای به دست آوردن دل اقوام استفاده کنم. واقعیتش این است که تعداد قابل توجهی از اقوامِ اینجانب ساکن تهران و البرز می باشند؛ اما بدبختانه در این سه سال و اندی شمار سر زدن های من به آنها، از تعداد انگشت های یک دست تجاوز نکرده است.

بنابراین با خودم گفتم:"فاطمه! امروز صله ی ارحام نکنی پس کی کنی؟؟" **

این جمله و البته یکسری حوادث غیرمترقبه، تلنگری شد برای اخذ تصمیم مبنی بر ادای فریضه ی صله ی ارحام که به نظر من در برخی شرایط یکی از سخت ترین واجبات دین مان است.

 

اول.ماه واره


خوشبختانه اقوام  جملگی از نعمت وجود ماهواره برخوردار بوده و لحظه ای نبود که بعد از نگاهی ناگهانی به  صفحه ی نمایشگر تلوزیون و دیدن صحنه های ناجور و خاک بر سری سرخ و سفید نشوم. جالب اینکه اقوام هم به اندازه ی من سرخ و سفید می شدند و سعی می کردند با عوض کردن کانال یکجوری سر و ته قضیه را هم بیاورند. اما انگار در آن زمان خاص، شبکه های ماهواره جملگی به پخش محتواهای خاک بر سری در قالبهای مختلف همت گمارده بودند.

خلاصه مجبور شدم مختصر منبری بروم و از تاثیرات سوء حرکات ِ ماهپاره های توی ماهواره بر روح، روان و روندِ رشدِ طفل معصومهای کنجکاوشان بگویم. که البته با توجیه های همیشگی مواجه شدم:

ما فقط شبکه های فارسی رو می بینینم!

 فقط  اخبار می بینیم!

مواظبیم بچه ها نبینند...!

یکی هم نبود حالی شان کند معنی بلوغ جنسی زود رس و افزایش تصاعدی سن ازدواج را... مفهوم القای تنوع طلبی و مصرف زدگی را...  نتیجه ی همذات پنداری با شخصیتهای فیلم های اعتیاد آور و مقایسه های از بیخ و بن غلط و حسرت خوردن های بیهوده را... یا احساس یاس و پوچی ِ حاصل از سیاه نمایی اخبارهای ماهواره را... یا  لااقل مفهوم حدیث حضرت امیر علیه السلام را که :"بسا لذتهایی کوتاه که اندوهی طولانی به بار می آورند..."

 

همه ی تلوزیونها lcd و led بودند که این نشان از نقش پررنگ ِ برنامه های ماهواره و تلوزیون در زندگی  آدم های این عصر می دهد. انگار سردی فضای خانواده باید با نمایشگرهای بزرگ گرم شود.

 

*


دوم.خرده جنایتهای زن وشوهری***


فلانی گوشی را برداشت. شوهرش پشت خط بود. مکالمه ای بینشان رد و بدل  شد  که نشان از وصول نشدن یک چک و خرابی اوضاع اقتصادی داشت. فلانی با عصبانیت و غرغر گوشی را قطع کرد. فلانی که اتفاقا فامیل ماست؛ مثل خیلی از زن های این زمانه شریک شادی های شوهر و  دشمن ِ لحظه های بی پولی و بدبختی اوست. تا وقتی که  نفقه اش مرتب و سروقت به دستش برسد، تا وقتیکه فرش های خانه ابریشم اصل باشند، تلوزیون کوچکشان بزرگ شود و جرینگ جرینگ النگوهایش گوش عالم و آدم را کر کند، او خوشحال است. یار و یاور شوهرش است و شکرگذار درگاه پروردگار بلند مرتبه!

اما به محض اینکه شوهرش تصادف می کند و کلی ضرر مالی می بیند، وقتیکه صاحبکار بی انصاف حقوق چندماه شوهر کارگرش را  بالا می کشد، یا وقتی بچه شان مبتلا به مرض ناجوری می شود، میگرنش عود می کند! می رود توی اتاق خواب؛ چراغ را خاموش می کند، چشم بند می زند و لام تا کام با کسی حرف نمی زند. شوهرش احساس بی کفایتی می کند و از خانه می زند بیرون و آواره ی کوچه و خیابان می شود. یک بچه این وسط باقی می ماند که می داند نباید مزاحم مامان بشود. حال بابا هم خوب نیست و تا شب به خانه برنمی گردد. پس انواع و اقسام عروسک های توی کمدش و کارتون های تلوزیون و ماهواره خلاء های عاطفی اش را پر می کنند.

واقعا ماهواره و عروسک چقدر مهربان ترند از این نوع مادرها...

درک نمی کنم این نوع از جهان بینی و این سبک زندگی را... آدم ها پاک فراموششان شده هدف اصلی زندگی شان را. فلسفه ی ازدواج و تشکیل خانواده را... نهایتا نماز دست و پا شکسته ای می خوانند و حجاب می گذارند و به خیال خودشان مسلمانند و اهل بهشت. هدف های میان مدتشان تکمیل اسباب اثاثیه و ماشین خریدن است و خرید خانه هم شده هدف بلند مدت شان... وقتی تمام هم و غم آدمی توی زندگی اش این مسائل باشد چطور ممکن است دچار روزمرگی، کسالت روحی، افسردگی و خیلی مرض های دیگر نشود؟!

گاهی دلم برای بعضی مردها که در اصطلاح عامیانه "زن ذلیل" نامیده می شوند می سوزد. آنهایی را می گویم که روزی یک فصل کتک زبانی و روانی از جانب زنهایشان نوش جان می کنند و حکم عابربانک را پیدا کرده اند. بی کفایتی و بی لیاقتی از سر و رویشان می بارد و راحت تن داده اند به برآوردن توقعات تمام ناشدنی همسرانشان. اینها حتا برای خودشان هم زندگی نمی کنند! زندگی برای خدا که پیشکش...

میانسالی این زوج ها را تصور می کنم. وقتی که حسرت روزهای از دست رفته می آید سراغشان. وقتیکه یک عمر را صرف جمع کردن مال و اموال کرده اند و هیچ لذتی از لحظه های در کنار هم بودن نصیبشان نشده! نخواستند از صفر شروع کنند و کم کم زندگی شان را بسازند. می خواستند از پنجاه شروع کنند و خیلی زود به صد برسند و تمام لحظه هایشان  صرف پرکردن ِ این فاصله شده!


* نان،عشق و ،موتور هزار؛ نام یک فیلم مربوط به دهه ی 70 یا 80 است که بهاره رهنما و سروش صحت بازیگران اصلی اش بودند.

**اشاره به جمله ای{با خودم گفتم امروز صله ی احام نکنی پس کی کنی؟} در داستان کباب غاز ِ سیدمحمدعلی جمالزاده

*** عنوان نمایشنامه ای از اریک امانوئل اشمیت









  • .:.چراغ .:.