اینجا چراغی روشن است

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خرمشهر» ثبت شده است

خرمشهر، شهر خرمی نیست.

در شهر خبری از فضاهای سبز، بازارهای بزرگ و میدان های آذین بسته شده نیست. اطراف میدان های کوچک شهر را فاضلاب گرفته، جاده ها را آسفالتهای رنگ و رو رفته پوشانده است و شهر کهنه و خاک گرفته به نظر می رسد. مثل آیینه ی غبار گرفته ای که مدتهاست منتظر است دستی به سر و رویش بکشند...

تالار اصلی شهر،تالار فانوس، حتی به اندازه ی آمفی تئاتر یک دانشگاه فضا و امکانات  ندارد. بیشتر کار ما (ما که می گویم منظورم گروه جهادی سفیران کوثر نور است که من هم امسال عضو کوچکی از آنها بودم) در مدت اقامتان در شهر، توی همین تالار خلاصه می شد.

مردم شهر آب آشامیدنی را می خرند و گاز لوله کشی ندارند(البته در اینکه کل شهر گاز شهری ندارد یا قسمتهایی از آن شک دارم). یکی شان گله می کرد که بودجه های شهرداری معلوم نیست کجا می رود... عابربانک ها یک روز در میان خراب اند و فاقد وجه نقد! روزی که یارانه ها را واریز کرده بودند جلوی عابربانک هایی که دارای وجه نقد قیامتی بود.


خرمشهر، شهر خرمی است.

مردم شهر خیلی زود با غریبه ها عیاق می شوند؛  تصورات و توقعاتِ آدم را، راجع به خونگرمی و مهمان نوازی شان کاملا برآورده می کنند. هر جا که می روی به صرف ماهی صبور دعوت می شوی به خانه شان. شهر هنوز شکل سنتی اش را حفظ کرده و با وجود دیش  ماهواره ها که اکثر پشت بام ها را مزین نموده(!) مدرنیته هنوز نفس ِ شهر را بند نیاورده است. مردم هنوز وقتی اسم امام رضا(ع) را می شوند اشک توی چشمهایشان جمع می شود، توی مغازه هایشان عکس های مربوط به دوران انقلاب و جنگ و تصاویر رهبری و امام(ر) می چسبانند، در راهپیمایی 22 بهمن حضور خوبی دارند و خلاصه به خیلی چیزها پایبندند.

در گوشه گوشه ی شهر دکه های سمبوسه و فلافل فروشی به چشم می خورند. سمبوسه را دانه ای 500 تومان و فلافل را 1000 تومان می فروشند؛ تازه آن هم به اضافه ی سس های ِ تند وتیز محلی. (سس هایشان را خودشان درست می کنند و دو نوع است. یکی سس گوجه ی معمولی که البته باز هم تند است و یک نوع دیگر که ادویه های خاصی دارد و فوق العاده تند و خوش طعم است. سس ها را توی مشمای فریزر می ریزند و بابتش پولی نمی گیرند!)

از سوغاتی ها شهر می توان به ارده_شیره، خرما و رطب، ترشیجات، بامیه و انواع باقلوا و ... اشاره کرد.شاید به دلیل مصرف زیاد ادویه و غذاهای گرم و تند اکثرا خوش بنیه و سرحال اند.آن هم در گرمای طاقت فرسای جنوب!

دکه ی سمبوسه فروشی این آقا در خرمشهر معروف است. در فاصله کمی از مسجد خرمشهر؛ وقتی از دوستم دلیلش را پرسیدم گفت چون خیلی مومن، منصف و تر و تمیز است و همیشه از مواد تازه استفاده می کند. شبیه "رضا ایرانمنش" نیست؟


علیرغم اینکه فاصله ی بین آبادان و خرمشهر از 15 دقیقه تجاوز نمی کند؛ این دو شهر به ویژه از نظر مهندسی محیط و فضای شهری بسیار متفاوت اند. نمی دانم دلیلش را... اما سزا نیست شهری که هر گوشه اش از خون ِ شهیدی معطر است فقر و  محرومیت از سر و رویش ببارد. سزا نیست این شهر را اینگونه به حال خود رها کردن...  این مردم هنوز جنگ زده اند!

 

+ حوراء دختری بود اهل تهران که داروسازی خوانده بود و در یکی از داروخانه های خرمشهر طرح درس اش را می گذراند. برایم جالب بود که خودش خرمهشر را انتخاب کرده است. علاقه اش به خرمشهر مرا به یاد علاقه خودم می انداخت و اینکه او مجالی یافته بود تا علاقه اش را بالفعل کند و من نه... جالب تر اینکه هر جا می رفتیم می گفتند شما حوراء را می شناسید؟

++ این سیاهه به هیچ عنوان سفرنامه یا همچو چیزی نیست! فقط برداشت کوتاهی است از شهر کوچکی که خیلی دوستش دارم  به وسیله ی دوربین عکاسی به اضافه ی اندکی تراوشات قلمی به هرحال!


عکسهای دیگر در ادامه مطلب

  • .:.چراغ .:.