اینجا چراغی روشن است

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رستاخیز جان» ثبت شده است

چقدر همه چیزهایی که درباره اش می خوانیم و می شنویم متناقض است. و من چقدر سرنوشت های پر تناقض را دوست دارم. 

قبل از سفرِ جنوب کتاب «تکرار یک تنهایی» را خواندم. پاره ای از آنچه بر سید مرتضی آوینی گذشت؛ به روایت دوستان و اطرافیانش. که البته خیلی هایشان را قبل تر در کتابها و سایت های دیگر هم خوانده بودم. اما آنچه با خواندن کتاب در ذهنم پررنگ تر شد، عمق تنهایی او بود. و این یعنی اینکه آوینی را هیچ کدام از معاصرانش نفهمیدند یا نخواستند بفهمند. برای همین هم نمی توان با استناد به خاطرات و بعضا الهامات دیگران قضاوتش کرد. 


برخی از سرفصل های کتاب(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل):


توی کتاب خوانده بودم که «آقا عنایت» را یکجور خاصی دوست داشته است. برای همین وقتی بطور اتفاقی آقا عنایت را در موزه ی خرمشهردیدم، ازشان خواستم از شهید آوینی حرف بزنند. گفتند که نمی شود و وقتِ مناسبی نیست و چه و چه. اما در نهایت چیزهایی گفتند. از بین صحبت هایشان، فقط همین در ذهنم مانده که: « دلم نمی خواست جلوی دوربین صحبت کنم. راضی نمی شدم. اما آوینی خیلی اصرار کرد تا اینکه راضی به صحبت شوم. وقتی حرف می زدم، یکریز اشک می ریخت... ».

دست آخر اینکه به قول بعضی دوستان، بهتر است برای شناختن و شناساندنِ آوینیِ تنهایِ دردکشیده به جای استناد به گفته های دوستان و دشمنانش، به آثارش روی بیاوریم. البته شخص آوینی مطرح نیست. بلکه تفکر آوینی و نوع مواجهه اش با غرب بعنوان یک اندیشمند مهم است. وقتی تفکرش را شناختی، لاجرم خودش را نیز خواهی شناخت.


  • .:.چراغ .:.