اینجا چراغی روشن است

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صفحه ی حوادث» ثبت شده است


باران می بارید

قهوه ات سرد شده بود

نمی دانستم روزنامه ی صبح را خوانده ای یا نه!

نمی دانستم خبر داری که مرا کشته اند؟

قهوه ات سرد شده بود و باران می بارید و تو داشتی روزنامه ی صبح را می خواندی

همین که رسیدی به صفحه ی حوادث

بی اینکه نگاهی بیندازی

روزنامه را بستی و قهوه ات را یک نفس سرکشیدی

باران می بارید 

و تو نگاهت به ساعت بود 

و نگرانِ دیر کردنِ من بودی

عاقبت شال و کلاه پوشیدی و به کوچه زدی

و من...

قهوه ام سرد شده بود

 و داشتم روزنامه ی صبح را می خواندم

همین که به صفحه ی حوادث رسیدم...

خشکم زد!

خبر کشته شدنِ تو در باران تیترِ اول خبرها بود...



عکس: بهزاد حاج عبدالباقی

  • .:.چراغ .:.