اینجا چراغی روشن است

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

من تک و تنها آن جلو نشسته بودم

نزدیک ماجرا

نمایش بر پرده ی چشمهایم نقش بسته بود

وقتی روح حیدر اوج گرفت و از تاریکی تونل به آن روشنایی وسیع پیوست

من هم از سینما به خیابان زدم

از تاریکی به تاریکی!



  • .:.چراغ .:.

بسم الله الرحمن الرحیم 


عقل هیچگاه اشتباه نمی کند؛ ولی احتمال دارد منظر و چشم اندازش اتاق محدودی باشد. 

در آن اتاق محدود، با آن داده های محدود ممکن است قضاوت کند و این قضاوت به نسبت یک دنیای بزرگتر، اشتباه باشد. 

عقل احتیاج به افق دارد؛ 

میدان می خواهد؛ 

معراج می خواهد.

وحی می خواهد. 

عقل، عبد است و نسبتش با وحی، مثل نسبتش با خالق و مولاست. 

حکایت بلقیس، حکایت عقلی است که وحی آن را در چشم اندازی بزرگ قرار می دهد. 

سلیمان(ع)نبی خداست. آمده با وحی تا میدان بدهد برای تشخیص بلقیس. 
 

از کتابِ : روایت قرآن از بانوان، کاظم حاجی رجبعلی و قدسیه پایینی، ص109-110.


*  با پیروی از وحی(فهم و رعایت حکم و حدود الهی) می توان به عقل عمق و وسعت بخشید.


  • .:.چراغ .:.

همیشه یکی از ای­ کاش های زندگی­ ام این بود که: خداجان نمی ­شد سیستم­ مان را طوری طراحی می­ کردی که احتیاجی به خواب نداشته باشیم؟

10،11 سالم که بود یک روحانی با خانواده ­اش به محله­ مان آمدند. خیلی زود دختر و پسرشان دوست صمیمی من و برادرم شدند. برعکسِ ما سحرخیز و کم ­خواب بودند. تابستان­ ها از صبح علی الطلوع می­ آمدند می­ نشستند بالای سر من و برادرم و در انتظار بیداری مان به در و دیوار خانه زل می­زدند! نمی دانم چرا انقدر آدم­های مظلومی بودند و هیچ وقت لب به شکایت باز نکردند. تا دوسال اولین تصویرِ صبح مان چهره­ ی آن دو نفر بود.
پاییز، مصیبتِ بیدار کردن ما به مادرجان واگذار می شد. جمله ی «پاشید مدرسه­ تون دیر شد» جمله­ ی عذاب آورِ دوران بچگی ­ام بود، که بعدها به زنگِ ساعت کوکی و بعدترها به آلارم موبایل تبدیل شد
.

 بعد از سال ها تلاش، تمرین و تلقینِ شبانه روزی و البته گذر زمان سرانجام موفق شدم از عمق و وسعت خوابم کم کنم(برادرجان کماکان بر روال سابق استوار ماند). حالا روزهایی که زیاد می خوابم دچار افسردگی مزمن می­شوم. حتی اگر در زمان بیداری کار خاصی انجام ندهم، باز ترجیحم این است که چشم هایم باز باشد. بدم می آید وقتی همه بیدارند من خواب باشم. در عوض دوست دارم وقتی همه خوابند من بیدار باشم!

حالا همین حس را نسبت به فضای مجازی پیدا کرده ام. یعنی حاضرم بیکار دور خودم بچرخم، اما توی فضای مجازی گیر نیفتم.

فضای مجازی خیلی شبیه فضای خواب­های من است! جذاب، پر ماجرا و واقعی. اختیار و اراده ام را تقلیل می­دهد و گاهی کاملا در دست می گیرد. پیش خودم فکر می کنم که خب، هر لحظه بخواهم می توانم از سر جایم بلند شوم و به کارهای دیگرم برسم. اما این فقط یک گمان است و واقعیت چیز دیگری ست. 

و بعد، سرِ نماز آنجا که باید فکرم را جمع و جور کنم، تکبیر بگویم و از بزرگی خدا و کوچکی مخلوقاتش یاد کنم؛ خیالِ افسار گسیخته ام اصلا مجال نمی دهد. خدا نقطه ی کوچک و مبهمی می شود و در اعماق ذهنم، در ظلمتِ عکس ها و کلمات و صداها مثل ستاره ای کوچک سوسو می زند... . 

کم کم تبدیل می شوم به آدمی که روزش را با تلگرام آغاز می کند، شبش را با اینستاگرام به پایان می رساند و بالاخره یک روز توی اینترنت تمام می شود!
 یک چیز را هم خوب فهمیده ام. و آن اینکه خوابِ مجازی از بین نمی رود بلکه از شکلی به شکلِ دیگر تبدیل می شود. پس برای بیدار شدن از این خواب چیزی فراتر از حذف اکانتِ اینستاگرام، تلگرام و فیس بوک و حتی وبلاگ لازم است.


* و در ادامه ی «هدف وسیله را توجیه نمی کند» جدیدا شنیده م که : 

«وسیله ی بد هدفِ نیک را فاسد می کند».

بعدا نوشت: +


  • .:.چراغ .:.

از همان دوران ابتدایی وقتی سر صف به مناسبت های مختلف به فاطمه ها، زهراها، محدثه ها، مطهره ها و...جایزه می دادند؛ من به مژده، نسترن و سارایی فکر می کردم که لابد الان دارند غصه می خورند!

و حالا که سال ها از روزهای ابتدایی می گذرد و در روزهای انتهایی(تحصیلی)مان به سر می بریم، پیجر خوابگاه هنوز اعلام می کند: امروز در سالن x جشنی با حضور خانم ها y و z برگزار می شود که در این جشن به اسامی فاطمه و زهرا به قید قرعه جوایزی تعلق میگیرد.

یعنی علنا می گویند: دانشجوی گرامی سطح فهم و درک و ایمانت در این بیست و خرده ای سال تغییری نکرده است و ما هنوز در مناسبت های خاص به اسمت جایزه می  دهیم، شاید که رستگار شوی.

اولا اگر قرار به جایزه دادن باشد، این پدر و مادرها هستند که باید به پاسِ اقدام انقلابی شان(!) جایزه بگیرند. نه کسانی که کمترین دخالتی در انتخاب اسمشان نداشته اند.

ثانیا چرا اصرار داریم ارزش کارهای معنوی را تا این حد سطح کار را پایین بیاوریم و همه چیز را لوث کنیم؟!

ثالثا مگر نه اینکه در اسلام رسمِ آدم ها از اسم شان مهم تر است؟

(رابعا ممکن است بگویید: حالا انگار همه مسائل مملکت حل شده و فقط مسئله جایزه فاطمه زهراها لاینحل مانده! این نشان می دهد شما به روح (روحِ سیستم) اعتقادی ندارید! )

در کل تقدیر از آدمهایی با اسامی مقدس، همان قدر بی معناست که تقدیر از برندگان مسابقه ی ملکه زیبایی!


+دوستی می گفت این کار باعث می شود مردم تشویق شوند به این قبیل نامگذاری ها. به نظرم این نهایتِ ساده دلی ست. :)


  • .:.چراغ .:.

«سلمان هراتی» را از زمان دبیرستان با همان شعرهای کتاب ادبیات شناختم. از همانجا که می گفت : با چشم های عاشق بیا تا جهان را تلاوت کنیم. چیز زیادی ازش نمی دانستم و نمی دانم. جز اینکه از روی اعتقاد و باورش شعر می گفته است. 

و این شعر(به نام «پندار نیک» از کتاب «از آسمان سبز») واگویه ای با خداست... اصلا همین پندار نیک بود که دیروز حالم را التیام بخشید. و باعث شد چرندیات یاس آوری را که نوشته بودم پاک کنم و بگذارم این شعر، امیدوارانه به جای من حرف بزند:

  • .:.چراغ .:.

چقدر همه چیزهایی که درباره اش می خوانیم و می شنویم متناقض است. و من چقدر سرنوشت های پر تناقض را دوست دارم. 

قبل از سفرِ جنوب کتاب «تکرار یک تنهایی» را خواندم. پاره ای از آنچه بر سید مرتضی آوینی گذشت؛ به روایت دوستان و اطرافیانش. که البته خیلی هایشان را قبل تر در کتابها و سایت های دیگر هم خوانده بودم. اما آنچه با خواندن کتاب در ذهنم پررنگ تر شد، عمق تنهایی او بود. و این یعنی اینکه آوینی را هیچ کدام از معاصرانش نفهمیدند یا نخواستند بفهمند. برای همین هم نمی توان با استناد به خاطرات و بعضا الهامات دیگران قضاوتش کرد. 


برخی از سرفصل های کتاب(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل):


توی کتاب خوانده بودم که «آقا عنایت» را یکجور خاصی دوست داشته است. برای همین وقتی بطور اتفاقی آقا عنایت را در موزه ی خرمشهردیدم، ازشان خواستم از شهید آوینی حرف بزنند. گفتند که نمی شود و وقتِ مناسبی نیست و چه و چه. اما در نهایت چیزهایی گفتند. از بین صحبت هایشان، فقط همین در ذهنم مانده که: « دلم نمی خواست جلوی دوربین صحبت کنم. راضی نمی شدم. اما آوینی خیلی اصرار کرد تا اینکه راضی به صحبت شوم. وقتی حرف می زدم، یکریز اشک می ریخت... ».

دست آخر اینکه به قول بعضی دوستان، بهتر است برای شناختن و شناساندنِ آوینیِ تنهایِ دردکشیده به جای استناد به گفته های دوستان و دشمنانش، به آثارش روی بیاوریم. البته شخص آوینی مطرح نیست. بلکه تفکر آوینی و نوع مواجهه اش با غرب بعنوان یک اندیشمند مهم است. وقتی تفکرش را شناختی، لاجرم خودش را نیز خواهی شناخت.


  • .:.چراغ .:.

«جامعه شناسی بدن» یکی از بخش های جذاب و معاصر جامعه شناسی ست. بحث های مربوط به بدن با تحلیل هایی که «میشل فوکو» بر تشریح بدن انسان در علم پزشکی داشت آغاز شد. 

از آنجایی که این وبلاگ محل مناسبی برای تشریح بحث های سنگین جامعه شناسی نیست و البته من این همه نیستم! در این جا فقط می خواهم با استناد به تحلیل های اندیشمندان علوم اجتماعی، مختصر و مفید(شاید هم نامفید) پاسخی به این سوال بدهم :  «دلیل اهمیت بدن/ظاهر/فیزیک در جامعه معاصر چیست»؟ 


دستورالعمل ها و رژیم های مختلف غذایی، ورزشهای مربوط به تناسب اندام، تاتو، پیرسینگ، لیپوساکشن، بوتاکس، عمل پلک و بینی، سیل محصولات، آگهی ها و تبلیغات تجاری مرتبط با زیبایی و... همگی نشان دهنده ی اهمیت بدن نزد انسان معاصر است. اگرچه در جوامع گوناگون از دیرباز «زیبایی» امری مورد توجه بوده، اما  در هیچ زمانی به اندازه ی دوران معاصر به زیبایی توجه نشده است. حتی در جوامع غربی تا چند دهه پیش، مدیریت بدن مختصِ طبقه اشراف و در واقع وسیله ای برای ایجاد تمایز با عامه مردم بود. اما در عصر حاضر، اقشار فرودست جامعه بیش از سایرین وقت و هزینه شان را صرف مدیریت بدن شان می کنند!


فرهنگ نمایشی

جامعه شناسان فرهنگ دوران مدرن را فرهنگی «بصری» و «نمایشی» می دانند. فرهنگی که پدیده ها در آن بر اساس ظاهرشان مورد قضاوت قرار می گیرند و در واقع ظاهر هر چیز مساوی مفهوم و معنی آن است. به عقیده «بودریار» در بین اشیاء،  «بدن» زیباترین شی قابل سرمایه گذاری است. به این ترتیب در فرهنگ نمایشی افراد نهایت دقت و مراقبت را نسبت به ظاهر بدن، اعمال و رفتارشان لحاظ می کنند. آنها مواظب اند چه بپوشند، چطور راه بروند، چه طور حرف بزنند و خلاصه چطور بدنشان را مدیریت کنند. ضرب المثل "عقل مردم در چشم آنهاست" بیش از هر زمان دیگری در این دوران مصداق پیدا می کند. در این زمینه «گافمن» بحث های مفصلی دارد. 

 

  • .:.چراغ .:.