السلام علیک یا حضرت ِ عشق(ع)...
قصه ی عجیبی ست، قصه ی عشق ِ شما ... دام محبتتان به گستردگی عالم است انگار ...
و اسیر می کند هر دل ِ جامانده ی درمانده ای را ...
چه خوب است که هنوز شما را دارم ...
چه خوب است که هنوز محبت ِ شما را دارم ...
گاهی وقتها،که بی رمقی و پوچی به سراغم میاید،التهاب ِ چشمهای مهربان و رئوفتان را حس می کنم ...
بعد از آن سفر ِ کذایی...
و آن همه نمکدانی که شکستم
دوباره نمک گیر شدنم را حرام می دانستم!
اما
شما خودتان حلال کردید انگار ... این سفر ِ سه باره را ...
بعدا نوشت : سفر ده روزه مان تمام شد ... مثل همه ی سفرهای خاکی ... فقط می توانم بگویم این سفر غیر از سفرهای قبلی بود ...
خاص بود یا خاص تر؛ همین!