اینجا چراغی روشن است

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پسرخاله ی کوچکم مشغول بازی با آدم آهنی جدیدش  است. ماشین زردرنگی دارد که بیکار یک گوشه افتاده. پسرک همسایه، دست دراز می کند و ماشین را برمی دارد و شروع می کند به قان و قون کردن! پسرخاله دست از بازی می کشد و در حالیکه آب از لب و لوچه اش راه افتاده، به ماشین زردرنگ و بازیِ پر شور و حرارتِ پسرک همسایه چشم می دوزد.

لبخندی می زنم و سرم می رود توی گوشی. در بین خبرها، قسمتی از مصاحبه یک اروپاییِ تازه مسلمان را می خوانم:

«یکی از مشکلات ما تازه مسلمان ها این است که وقتی مسلمان می شویم با قرائت های گوناگونی از اسلام مواجه می شویم. و از طرفی، دور و برمان مسلمان هایی را می بینیم که اکثرا یا پناهنده ی سیاسی اند یا از مذهب شان دلِ خوشی ندارند.»


با خودم فکر می کنم که ای کاش قبل از گذشتن از داشته هایمان، آنها را خوب بشناسیم!


  • .:.چراغ .:.

در موردش نوشته اند: 

"رجب محمدزاده، بسیجی نانوایی بود که در سال 1366، در منطقه ماهوت عراق، از ناحیه سر و صورت به شدت آسیب دید. همسرش بعد از دیدن او در بیمارستان از هوش رفت و فرزندانش از او فرار می کردند. بعد از 24 بار عمل جراحی، صورت او در نهایت به این شکل درآمده است. او هم اکنون به دلیل عفونت ریوی در بیمارستان بستری ست". 

یکی از آرزوهای این جانباز عزیز، این است که غذای خانگی بخورد و مردم از چهره اش نترسند. چند درصد از ما چنین آرزوهایی داریم؟ نزدیک سی سال است که با این چهره این طرف و آن طرف می رود و بارِ نگاه های مردم را به دوش می کشد. این مورد آخر آنقدر برایش سنگین بوده که گفته است: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته‌ام، چه وقت‌هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت‌هایی که استراحت می‌کنم،روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می‌شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه(+)

راستش من از نگاه کردن به عکس هایش نه می ترسم و نه حالم بد می شود. در این چهره ی نازیبا، آرامش و معصومیتی وجود دارد که در کمتر چهره ی زیبایی، دیده ام!

  • .:.چراغ .:.

در اینستاگرام صفحه ی زنی را دنبال می کردم که با همسر و دو فرزندش ساکن یکی از کشورهای خارجی بود. اختلاف عقایدمان سر به فلک می کشید. اما چهره ی بشاش و شخصیت پرانرژی و مهربانش را باعث شده بود تقریبا همه کپشن هایش را بخوانم. مثل خیلی از چهره های مشهور و نامشهور، بالای صفحه اش نوشته بود: هرگونه قضاوت و بی احترامی=بلاک! 
من اما فکر می کردم حسابِ «نقد» از «قضاوت و بی احترامی» جداست! برای همین پای یکی از کپشن هایش که در آن، تعدادی از خانمهای فالوورش را «ننه قمر» و «خاله زنک» * خوانده بود، نوشتم: «می دانم این کنجکاوی ها در مورد سن و سال و زندگی تان، شما را به تنگ آورده. ولی به هر حال اینها مخاطبان صفحه شما هستند و فکر می کنم به کار بردن این الفاظ در مورد آنها درست نباشد». 
  • .:.چراغ .:.

  • .:.چراغ .:.