انتشار عکس های بی حجاب نامداری مرا هم تا حدی شگفت زده کرد. اما بعد که بیشتر فکر کردم دیدم شگفتی ام بیشتر به خاطر سلبریتی بودن اوست نه عکس بی حجابش. چرا که در این سال ها بارها و بارها نمونه مشابه را در بین اطرافیانم دیده ام. خیلی ها هستند که پوشش شان در دانشگاه یا محل کار با پوششی که در خیابان و پارک و جنگل دارند زمین تا آسمان فرق دارد. مشکل از نامداری و نامداری هاست یا از سیستم فرهنگی معیوبی که آدم ها را به سمت این دوگانگی ها سوق می دهد؟
در یک جامعه ی شبه مدرن که آدم ها روزی هزار بار عقاید و باورهای شان را بازنگری می کنند_که این بازاندیشی ها اقتضای مدرنیت است_اما تحت فشار اهرم های سنتی اغلب مجبور به مخفی کردن باورهای جدیدشان می شوند، رخ دادن این دوگانگی ها عجیب نیست.
قضیه ی نامداری فقط یک واقعیت اجتماعی را (که خیلی ها نمی خواستند ببینند) برجسته کرد و او به دلیل شهرتش، به جای همه ی دخترها یا بهتر است بگویم آدم هایی که چنین روشی را پی گرفته اند، سنگسار کلامی شد! از طرفی آزاده نامداری یک برند بود. برندِ زنِ محجبه ی مدرن، که صدا و سیما ساخت و بزرگ کرد و چسباند روی پیشانی نظام جمهوری اسلامی. و حالا فقط داغش مانده است بر پیشانی همه مان!
نامداری می گوید روسری از سرش افتاده است. ما هم بنا را بر صحت این ادعا می گذاریم. لزومی هم ندارد در موردش واکاوی کنیم و بیش از این خودمان را در جایگاه قاضی و او را در جایگاه متهم قرار دهیم. اصلا شخص آزاده نامداری را بگذاریم کنار و بچسبیم به اصل قضیه. یعنی به سیستم معیوبی که به جای اینکه آدم ها را به حقیقتی مومن کند، یا دلزده شان می کند و یا کاری با آنها می کند که هویت های دوگانه برای خودشان دست و پا کنند. واقعیت این است که حتی اگر قضیه کشف حجاب نامداری رنگی از حقیقت نداشته باشد، افراد زیادی با هویت های معجول در این جامعه زیست می کنند.