اینجا چراغی روشن است

حتی زمین هم میل به چرخیدن نداشت...

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۵۰ ب.ظ


  

نمی دانم چرا نمی توان برای شما نوشت ...انگار دارم لاف می زنم ... به شما که می رسم انگار دارم لاف می زنم ... قلمم خشک می شود ... درست مثل اشک هایم   ...

محرم امسال متفاوت بود ؛  انگار از نو شناختمتان ! بدون اینکه صفحه ای کتاب خوانده باشم... از لای روضه ها دوباره پیدایتان کردم ... تازه دارم می فهمم "امیری حسین و نعم الامیر" یعنی چه ! و چه کیفی دارد زمزمه ی این جمله؛ اصلا دلم می خواهد این جمله را داد بزنم ... داد بزنم که کسی مثل شما امیر من است و من چقدر با کلاس ترم از همه ی آنهایی که امیر و قهرمان زندگی شان یکی مثل  انریکه و رابرت پتینسون و استیو جابز است ! و چه سعادتیست که آدم عاشق یکی مثل شما باشد و برای کسی مثل شما تب کند و بنویسد تا برای آدمی مثل جاستین بیبر و  ... چه مقایسه ای احمقانه ای ! میدانم اما شرمنده ام  آقا باید اعتراف کنم "دیده ام که می گویم" ...

امسال توانستم بیشتر ببینمتان ، بیشتر تجسمتان کنم ... برای منی که تمام شنیده ها را در لحظه تجسم می کنم ، تصور ِ یک دشت خشک و بی آب و علف ، تصور ِ نبض ِ گلوی شما ، خیمه ها ، مشک ِ بر خاک افتاده ی ابوالفضل(ع) ، و حتی قنداقه ی آن طفل معصوم ِ شیرخوارِ تان کار سختی نبود ...اما امسال جور دیگری تصورتان کردم ... امسال بهتر دیدمتان و بزرگتر ... بزرگتر از زمان و زمانه و همزمانه ای هایتان ... و چه سخت است جا نگرفتن در ظرف ِ زمان و در عین حال زندگی کردن و زیبا زندگی کردن ... و خدا می داند چه ها کشید چون شمایی که تنها بود در میان تن ها ؛ وقتی تصور می کنم آن همه مهربانی و متانت را ، آن همه ایثار و آگاهی و درک را .... آن همه ایمان به حقیقت را !  چگونه باید بتوانم باور کنم عده ای- که کم هم نبودند - تن دادند به کشتن و حتی فجیعانه کشتنه تان ... آن هم به جرم حقیقت طلبی و حق خواهی به نفع همان آدم ها !  

نمی توانم باور کنم آن  فجایع از جهل آب بخورند ... 

..

شما مظلومید آقا ... شما ، زینب تان ، علی اصغر تان ، عباس تان ، علی(ع) ، فاطمه(س)، محمد(ص) و اصلا چرا راه دور بروم ! همین مهدی (عج) تان که توی شعرها زیاد نامش را می برند اما توی جامعه گم است ... اصلا شماها طائفه تا مظلومید ... چه می شود کرد ؟ انگار نامتان را به شهادت گره زده اند ... هر جا که باشید دست آخر شهیدتان می کنند... انگار عالم و آدم با شما پدر کشته گی دارند ! نمی فهمندتان و چون نمی فهمند می کشند ! انگار همیشه بیشتر مردم چشم دیدنتان را ندارند و آن عده ای هم که چشم دیدن و خوب دیدنتان را دارند باید تقاص پس بدهند ...

حق بدهید که برایتان به سر و سینه بزنیم ! حق بدهید که بعد از 1400 سال باز هم برایتان گریه کنیم ! وقتی هنوز حق ِمطلب ادا نشده ... بگذار یک عده  فکر کنند عقب افتاده و متحجریم ... وقتی هنوز  نسل یزیدیان منقرض نشده و هنوز عده ای  حقیقت را می کشند ؛ وقتی هنوز "رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه دهند" چگونه می توان به یاد شما و عَلَم تان نیفتاد و زار نزد ؟ وقتی تمام تاریخمان تکرار ِ مصیبت شماست چگونه می توان ذکر مصیبت نکرد ؟

وقتی حقیقت هنوز - درست به اندازه ی شما- غریب ، مهجور و مظلوم است ... حق بدهید که عزادار  باشیم! که به احترام حقیقت یک ماه سکوت کنیم ...

آقای من ...  می گویند یک روز همه ی آنهایی که چشمهاشان تاب دیدن حق را ندارد ، تقاص این همه  بد طینتی  و عداوت های بی سبب را پس می دهند و خدا می داند اگر آن روز نبود و خون شما پایمال می شد حتی زمین هم میل به چرخیدن نداشت .

 

  • .:.چراغ .:.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی