نامه(2) ...به مانا نیستانی
سلام آقای نیستانی؛
خسته نباشید ... قلمتان سبز ؛ البته از نوع لجنی اش!خیلی خوب روی کاغذ پیاده می کنید پیش داوری های ذهنی تان را... قضاوت ِ قلمتان مستدام !!!
و اما غرضم از نوشتن ِ این سطرها عرض ِ "خسته نباشید" و "خدا قوت" نبود . چرا که می دانم دوستان ِ کاخ های سرخ و سفید از این حیث حسابی از خجالتتان در می آیند ...
چند روز پیش کاریکاتوری دیدم از شما...در یکی از شبکه های اجتماعی ِ معلوم الحال؛ مضمونش تمسخر ِ نامه انداختن به چاه جمکرانبود(اعتقادی که به گمان شما به خرافه شبیه است!)و القای ِ عقیده تقلب در انتخابات( خرافه ای که اسمش را گذاشته اید عقیده(!
فقط می خواستم بگویم و بدانید که :
من و امثال من باز هم چادر سیاه سر می کنیم و نامه می نویسیم برای آقای عصرهای جمعه و باز هم می رویم قم و می
اندازیمش توی چــــاه ِ جمکران ... تا شما و امثال شما همیشه سوژه داشته باشید برای کاریکاتورهایتان و در آن برهــــوت ِ خوش آب و هوا دچـــار قحطی سوژه نشوید ... که همین دچار یاس فلسفی تان بکند و خودکشی تان بشود مایه ی اندوه ِ آقایمان ! مثل کشته های جَمل که تا مدتها دل علی(ع) را سوزاندند ...
شما هم ادامه بدهید به ترواش ِ انتزاعات ذهنی تان و خدای نکرده،زبانم لال،یک وقت فکر نکنید شاید ذره ای بوی انحراف بدهد قلم تان؛
پ.نـ : این نامه تنها، جوابیه ای بود حواله ی این کاریکاتور که حتی نمی دانم تاریخ تراوشش را و اتفاقی دیدمش ...