یک مدال، ده روایت!
سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ
بدبختانه یا خوشبختانه مسائل مربوط به ما زن ها، جزء مناقشه برانگیزترین موضوعات اجتماعیِ دنیای معاصر است. البته در طول تاریخ، همیشه بوده اند افراد و احزابی که با دستمایه قرار دادن همین مسائل به نان و نوایی رسیده اند. از سرمایه داران آمریکایی گرفته تا نامزدهای نمایندگی مجلس در ایران! اما این موضوع در دوران معاصر پررنگ تر است.
هر آنچه که مربوط به ما زن ها می شود، محل بحث است. از چهره، بدن و پوشش گرفته تا اشتغال، ازدواج، تحصیل و ورزش؛
مورد آخر(ورزش) در چند روز اخیر، تبدیل به میدانی پرتنش برای رقابت اندیشه ها و ایدئولوژی های مختلف شد. از چادر «سکینه خدا بنده لو» تا مدال«کیمیا علیزاده»، هر کدام به نوبه خود جنجالی آفریدند. زنان ورزشکار تحسین شدند، نقد شدند، استهزاء، فحش خوردند! در این آب گل آلود خیلی ها ماهی های درشتی صید کردند و با تحریف و تقطیع صحبت ها، عده ای را ترور شخصیتی کردند!
خلاصه هر کسی از ظن خود شد یارمان!
این موضوع بیانگر قدرت و پتانسیل زنان در دنیای معاصر است. چه بخواهیم چه نخواهیم زنان تبدیل به پاشنه آشیل قدرت ها شده اند و جریان های مختلف هر یک به نحوی سعی در مصادره به مطلوب رویدادهای مربوط به آنها را دارند. در یک چنین وضعیتی، وظیفه ما زن ها این است که قدم هایمان را آگاهانه تر برداریم. واقعیت این است که ما بیش از هر زمان دیگری نیاز به دانستن، اندیشیدن، آگاهی و خودشناسی داریم.
چرا که باورها، عقاید، تمایلات و حتی سبک زندگی روزمره مان زیر ذره بینی به بزرگی دنیاست! از این رو اغراق نیست اگر بگوییم هر حرکت مان می تواند تاریخ ساز باشد. به همین خاطر باید فرمان ذهن مان را از دست رسانه ها، احزاب و جریان ها بیرون بکشیم و ببینیم واقعا از این دنیا چه می خواهیم؟
اگر می خواهیم فمنیست شویم، اول فمنیسم را خوب بشناسیم. آن هم نه از روی دو خط نوشته در فضای مجازی، یا تتوی بازو و گردنبند فلان هنرپیشه! اگر به دنبال برابری هستیم، بهتر است قبل از پیوستن به کمپین ها و احزاب سیاسی(و قبل از هضم شدن در آنها)مفهوم برابری را در ذهن مان حلاجی کنیم. تاریخ بخوانیم. جامعه شناسی بخوانیم. دین را بشناسیم. البته نه در شبکه های اجتماعی و نه بر مبنای یک کتاب خاص! نه بر مبنای فلان آتئیست، فلان روحانی، فلان خبرگزاری یا فلان فیلسوف! ما موظفیم مفاهیم دینی را از اصل و ریشه اش بگیریم و بشناسیم.
پ.ن: اینها را می نویسم چون خودم هم ترسیده ام! از آینده! از کم کاری هایم. از اینکه شرمنده ی خودم، خالقم و تاریخ بشوم.
اینها را می نویسم چون از سنگینی این بار هول بردم داشته... آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند...
- ۹۵/۰۶/۰۲