اینجا چراغی روشن است

۲۵ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است


روزهای سختی گذشته است بر زنان و دختران این کره ی خاکی و هنوز هم بارهای بزرگی را بر شانه های کوچکشان می گذارند. 

چه آن وقت که آنان را خرید و فروش می کردند و یا بی هیچ جرم و جنایت زنده به گورشان می کردند؛ چه حالا که در جبهه های جنگ روسری از سرشان می کشند و در خاک های امن به آن ها تجاوز کرده و جسدشان را مثله می کنند؛ از ستایش و آتنا و بنیتا و... گرفته تا این دختر سوری که سعی دارد با چنگال از مادر مرده اش دفاع کند، تا صاحب این روزها_ حضرت معصومه (س) _ چه رنج ها و سختی ها که بر این تن های تنها و ظریف نرفت.

ما زن ها با همین شانه های نحیف، تمام بارهای سنگین بشری را پایاپای مردان  به دوش کشیده ایم... این ماییم که هر جا مردی شهید شد و  علمش به زمین افتاد آن را دوباره بلند کردیم و نگذاشتیم که حقیقت شهید شود.

  • .:.چراغ .:.

انتشار عکس های بی حجاب نامداری مرا هم تا حدی شگفت زده کرد. اما بعد که بیشتر فکر کردم دیدم شگفتی ام بیشتر به خاطر سلبریتی بودن اوست نه عکس بی حجابش. چرا که در این سال ها بارها و بارها نمونه مشابه را در بین اطرافیانم دیده ام. خیلی ها هستند که پوشش شان در دانشگاه یا محل کار با پوششی که در خیابان و پارک و جنگل دارند زمین تا آسمان فرق دارد. مشکل از نامداری و نامداری هاست یا از سیستم فرهنگی معیوبی که آدم ها را به سمت این دوگانگی ها سوق می دهد؟

 در یک جامعه ی شبه مدرن که آدم ها روزی هزار بار عقاید و باورهای شان را بازنگری می کنند_که این بازاندیشی ها اقتضای مدرنیت است_اما تحت فشار اهرم های سنتی اغلب مجبور به مخفی کردن باورهای جدیدشان می شوند، رخ دادن این دوگانگی ها عجیب نیست.  

قضیه ی نامداری فقط  یک واقعیت اجتماعی را (که خیلی ها نمی خواستند ببینند) برجسته کرد و او به دلیل شهرتش، به جای همه ی دخترها یا بهتر است بگویم آدم هایی که چنین روشی را پی گرفته اند، سنگسار کلامی شد! از طرفی آزاده نامداری یک برند بود. برندِ زنِ محجبه ی مدرن، که صدا و سیما ساخت و بزرگ کرد و چسباند روی پیشانی نظام جمهوری اسلامی. و حالا فقط داغش مانده است بر پیشانی همه مان!

نامداری می گوید روسری از سرش افتاده است. ما هم بنا را بر صحت این ادعا می گذاریم. لزومی هم ندارد در موردش واکاوی کنیم و بیش از این خودمان را در جایگاه قاضی و او را در جایگاه متهم قرار دهیم. اصلا شخص آزاده نامداری را بگذاریم کنار و بچسبیم به اصل قضیه. یعنی به سیستم معیوبی که به جای اینکه آدم ها را به حقیقتی مومن کند، یا دلزده شان می کند و یا کاری با آنها می کند که هویت های دوگانه برای خودشان دست و پا کنند. واقعیت این است که حتی اگر قضیه کشف حجاب نامداری رنگی از حقیقت نداشته باشد، افراد  زیادی با هویت های معجول در این جامعه زیست می کنند.

  • .:.چراغ .:.

اول.

من اصلاح‌طلب نیستم. اگر اصلاح‌طلبی به معنای فاصله گرفتن از ارزش‌های انقلاب و نظام است. اگر اصلاح‌طلبی به معنای جستجو کردن تمام آمال و آرزوها در دستان آلوده به خون و خیانت‌کار غرب است. اگر اصلاح‌طلبی به معنای عقب بردن مرزهای ارزشی و کمرنگ کردم آرمان‌های انقلاب است. من اصلاح‌طلب نیستم اگر اصلاح طلبی به معنای منفعت طلبی و کتمان حقایق برای حفظ حزب است.

من اصول‌گرا نیستم. اگر اصول‌گرایی به معنای مصلحت‌اندیشی و توجیه هر گونه فساد به بهانه‌ی حفظ نظام و اسلام است. من اصول‌گرا نیستم اگر اصول‌گرایی به معنی تعصب داشتن روی اشخاص و بت ساختن از آن‌هاست. من اصول‌گرا نیستم اگر اصول‌گرایی مساوی سکوت در برابر ظلم‌ و آه مظلوم است. من اصول‌گرا نیستم اگر اصول‌گرایی به معنای روی‌کار آوردن آدم‌های باتقوای بی‌تخصص است. که شهید چمران‌مان گفته است: کسی که تخصص ندارد و کاری را می‌پذیرد بی‌تقواست. 

 امیدوارم به زودی یک جریان سوم از بین این دو ظهور کند. جریانی عدالت‌خواه و مطالبه‌گر که وابسته به آرمان‌ها و ارزش‌ها باشد نه اشخاص و احزاب. جریانی که برای به پا خواستن بر علیه ظلم دل دل نکند. جریانی که به بهانه اصلاحات به دنبال برانداختن نظام نباشد. تا فکر نکنند هرکس برچسب اصلاح طلبی خورد بی‌دین است. جریانی که حقیقت را ذبح نکند تا فکر نکنند هرکس برچسب انقلابی خورد با هر فساد و ظلمی که به اسم اسلام و انقلاب می‌شود موافق است. 

دوم.

گروه‌های تلگرامی یک مزیت بزرگ دارند. آن هم این است که آدم در گروه‌هایی عضو می‌شود و با‌ اشخاصی بحث می‌کند که در دنیای واقعی محال است با تو هم‌صحبت شوند و انقدر شفاف و صریح از عقایدشان بگویند. در یک گروه تلگرامی حامی روحانی صحبت از اصلاح طلبان و ماهیت اصلاح‌طلبی شد. خیلی صریح و روشن حرف زدند از اهداف‌شان برای تغییر نظام. گفتند که انقلاب و شورش هزینه دارد و بی‌ثمر است اما در عوض می‌شود از مجرای قانون و تحت لوای یک جریان سیاسی آرام آرام همه چیز را تغییر داد و به آزادی‌ و تمدن و توسعه‌ی غربی دست پیدا کرد. که هدف‌ها بلند مدت است و برنامه‌ریزی‌ها حساب شده. که روحانی تا بحال خوب پیش رفته است و مطمئنا بسیاری از برنامه‌هایش را در چهار سال دوم عملی می‌کند.
دیدم کسانی دارند برای پیش‌برد این جریان اتاق فکر تشکیل می‌دهند که ذره‌ای به نظام و انقلاب و حتی دین دلبستگی و اعتقاد ندارند اما به قول خودشان مجبورند از طریق این جریان به داخل نظام نفوذ کنند تا به تدریج و در طی دهه‌ها همه چیز را تغییر بدهند. و شاید آن دوستِ‌ چادریِ معتقدِ اصلاح‌طلبم اگر این حرف‌ها را می‌شنید و می‌خواند کمی دچار تردید می‌شد. شاید هم نه... .

و خب این‌ها باعث می‌شود منی که دلم به این انقلاب و نظام با همه کاستی‌ها و نقص‌هایش خوش است و به آینده‌ای بهتر  و روشن‌تر برای کشورم و اسلام امیدوارم پایم را از ورطه‌ی این جریان بیرون بکشم.

و اگرچه می‌دانم با روی کار آمدن آقای رئیسی همچنان کم و کاستی‌های بسیاری وجود خواهد داشت و ایشان مبری از خطا و اشتباه نیست و معجزه نمی‌کند با این حال تقریبا مطمئنم که نمی‌خواهم به کسی مثل آقای روحانی رای بدهم که افراد مذکور با آن امیدهایِ‌ زننده به او دل بسته‌اند. 

  • .:.چراغ .:.

بدبختانه یا خوشبختانه مسائل مربوط به ما زن ها، جزء مناقشه برانگیزترین موضوعات اجتماعیِ دنیای معاصر است. البته در طول تاریخ، همیشه بوده اند افراد و احزابی که با دستمایه قرار دادن همین مسائل به نان و نوایی رسیده اند. از سرمایه داران آمریکایی گرفته تا نامزدهای نمایندگی مجلس در ایران! اما این موضوع در دوران معاصر پررنگ تر است.

هر آنچه که مربوط به ما زن ها می شود، محل بحث است. از چهره، بدن و پوشش گرفته تا اشتغال، ازدواج، تحصیل و ورزش؛
مورد آخر(ورزش) در چند روز اخیر، تبدیل به میدانی پرتنش برای رقابت اندیشه ها و ایدئولوژی های مختلف شد. از چادر «سکینه خدا بنده لو» تا مدال«کیمیا علیزاده»، هر کدام به نوبه خود جنجالی آفریدند. زنان ورزشکار تحسین شدند، نقد شدند، استهزاء، فحش خوردند! در این آب گل آلود خیلی ها ماهی های درشتی صید کردند و با تحریف و تقطیع صحبت ها، عده ای را ترور شخصیتی کردند!

خلاصه هر کسی از ظن خود شد یارمان!

این موضوع بیانگر قدرت و پتانسیل زنان در دنیای معاصر است. چه بخواهیم چه نخواهیم زنان تبدیل به پاشنه آشیل قدرت ها شده اند و جریان های مختلف هر یک به نحوی سعی در مصادره به مطلوب رویدادهای مربوط به آنها را دارند. در یک چنین وضعیتی، وظیفه ما زن ها این است که قدم هایمان را آگاهانه تر برداریم. واقعیت این است که ما بیش از هر زمان دیگری نیاز به دانستن، اندیشیدن، آگاهی و خودشناسی داریم.
چرا که باورها، عقاید، تمایلات و حتی سبک زندگی روزمره مان زیر ذره بینی به بزرگی دنیاست! از این رو اغراق نیست اگر بگوییم هر حرکت مان می تواند تاریخ ساز باشد. به همین خاطر باید فرمان ذهن مان را از دست رسانه ها، احزاب و جریان ها بیرون بکشیم و ببینیم واقعا از این دنیا چه می خواهیم؟
اگر می خواهیم فمنیست شویم، اول فمنیسم را خوب بشناسیم. آن هم نه از روی دو خط نوشته در فضای مجازی، یا تتوی بازو و گردنبند فلان هنرپیشه! اگر به دنبال برابری هستیم، بهتر است قبل از پیوستن به کمپین ها و احزاب سیاسی(و قبل از هضم شدن در آنها)مفهوم برابری را در ذهن مان حلاجی کنیم. تاریخ بخوانیم. جامعه شناسی بخوانیم. دین را بشناسیم. البته نه در شبکه های اجتماعی و نه بر مبنای یک کتاب خاص! نه بر مبنای فلان آتئیست، فلان روحانی، فلان خبرگزاری یا فلان فیلسوف! ما موظفیم مفاهیم دینی را از اصل و ریشه اش بگیریم و بشناسیم.

پ.ن: اینها را می نویسم چون خودم هم ترسیده ام! از آینده! از کم کاری هایم. از اینکه شرمنده ی خودم، خالقم و تاریخ بشوم. اینها را می نویسم چون از سنگینی این بار هول بردم داشته... آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند...

 

  • .:.چراغ .:.

در اینستاگرام صفحه ی زنی را دنبال می کردم که با همسر و دو فرزندش ساکن یکی از کشورهای خارجی بود. اختلاف عقایدمان سر به فلک می کشید. اما چهره ی بشاش و شخصیت پرانرژی و مهربانش را باعث شده بود تقریبا همه کپشن هایش را بخوانم. مثل خیلی از چهره های مشهور و نامشهور، بالای صفحه اش نوشته بود: هرگونه قضاوت و بی احترامی=بلاک! 
من اما فکر می کردم حسابِ «نقد» از «قضاوت و بی احترامی» جداست! برای همین پای یکی از کپشن هایش که در آن، تعدادی از خانمهای فالوورش را «ننه قمر» و «خاله زنک» * خوانده بود، نوشتم: «می دانم این کنجکاوی ها در مورد سن و سال و زندگی تان، شما را به تنگ آورده. ولی به هر حال اینها مخاطبان صفحه شما هستند و فکر می کنم به کار بردن این الفاظ در مورد آنها درست نباشد». 
  • .:.چراغ .:.

اگر کمال گرایی منفی دارید، خواهش می کنم این مطلب را بخوانید!

کمال گرایی دو نوع است: مثبت و منفی. آنچه در این یادداشت مدنظر است کمال گرایی منفی ست. همان کمال گراییِ مسخره ای که از دوران کودکی، بنا به دلایلی همچون: انتظارات بالای والدین، روش های ناصحیح آموزشی در مدارس، وجود یک فرد کمال گرا در خانواده، مقایسه شدن با این و آن و ... در وجود فرد ریشه می دواند و به نتایجی فاجعه انگیز منجر می شود. از شکست تحصیلی و شغلی گرفته تا اعتیاد و خودکشی و سقوط در اسفل السافلین جهنم! 

کمال گراها، بلانسبت شما آدم های بدبختی اند! 


  • .:.چراغ .:.

«جامعه شناسی بدن» یکی از بخش های جذاب و معاصر جامعه شناسی ست. بحث های مربوط به بدن با تحلیل هایی که «میشل فوکو» بر تشریح بدن انسان در علم پزشکی داشت آغاز شد. 

از آنجایی که این وبلاگ محل مناسبی برای تشریح بحث های سنگین جامعه شناسی نیست و البته من این همه نیستم! در این جا فقط می خواهم با استناد به تحلیل های اندیشمندان علوم اجتماعی، مختصر و مفید(شاید هم نامفید) پاسخی به این سوال بدهم :  «دلیل اهمیت بدن/ظاهر/فیزیک در جامعه معاصر چیست»؟ 


دستورالعمل ها و رژیم های مختلف غذایی، ورزشهای مربوط به تناسب اندام، تاتو، پیرسینگ، لیپوساکشن، بوتاکس، عمل پلک و بینی، سیل محصولات، آگهی ها و تبلیغات تجاری مرتبط با زیبایی و... همگی نشان دهنده ی اهمیت بدن نزد انسان معاصر است. اگرچه در جوامع گوناگون از دیرباز «زیبایی» امری مورد توجه بوده، اما  در هیچ زمانی به اندازه ی دوران معاصر به زیبایی توجه نشده است. حتی در جوامع غربی تا چند دهه پیش، مدیریت بدن مختصِ طبقه اشراف و در واقع وسیله ای برای ایجاد تمایز با عامه مردم بود. اما در عصر حاضر، اقشار فرودست جامعه بیش از سایرین وقت و هزینه شان را صرف مدیریت بدن شان می کنند!


فرهنگ نمایشی

جامعه شناسان فرهنگ دوران مدرن را فرهنگی «بصری» و «نمایشی» می دانند. فرهنگی که پدیده ها در آن بر اساس ظاهرشان مورد قضاوت قرار می گیرند و در واقع ظاهر هر چیز مساوی مفهوم و معنی آن است. به عقیده «بودریار» در بین اشیاء،  «بدن» زیباترین شی قابل سرمایه گذاری است. به این ترتیب در فرهنگ نمایشی افراد نهایت دقت و مراقبت را نسبت به ظاهر بدن، اعمال و رفتارشان لحاظ می کنند. آنها مواظب اند چه بپوشند، چطور راه بروند، چه طور حرف بزنند و خلاصه چطور بدنشان را مدیریت کنند. ضرب المثل "عقل مردم در چشم آنهاست" بیش از هر زمان دیگری در این دوران مصداق پیدا می کند. در این زمینه «گافمن» بحث های مفصلی دارد. 

 

  • .:.چراغ .:.

در دورانی که زن ها همه یک پا مرد شده اند و خیلی از زن ها، حتی از قشر متدین و مذهبی، از اینکه خود را خانه دار بدانند عارشان می آید و مدام الگوی زن شاغل_خانه دار موفق(الگویی که فقط برای یک عده ی معدود با شرایط و توانایی های خاص کارایی دارد) در جامعه باز نمایی می شود، حق بدهید با دیدن پروفایل فیس بوک این خانم ذوق کنم!

اگر ما زن ها به خانه داری ارزش ندهیم کی قرار است بدهد؟

وقتی ما زن ها برای خانه داری و شوهر داری و بچه داری، یعنی کاری که ساعت ها وقت صرف آن می کنیم(چه شاغل باشیم و چه نباشیم) کمترین ارزشی قائل نیستیم حق مان است هر چه سرمان بیاید.

باید باور کنیم صندلی آشپزخانه همانقدر مهم است که کرسی استادی دانشگاه! 

باید باور کنیم اهمیت خودمان و کارها و جایگاه مان را. باور کنیم اگر در خانه حضور نداشته باشیم، اساسا خانواده ای وجود نخواهد داشت. و اگر خانواده ها نباشند جامعه ای نخواهد بود که لازم باشد برای پیشرفتش تلاش کنیم!

باورش سخت است؟ آره باورش سخت است چون توی همین مملکت اسلامی، سالها سر سفره ی سرمایه داری نان خورده ایم و آش مان را فمنیست های رادیکال پخته اند! فمنیست های عزیزی که مثلا خواستند حقِ ناحق شده مان را بگیرند اما فقط وضعیت را پیچیده تر کردند...

اینکه بسیاری از زنان خانه دار دچار ابتذال فکری شده اند، سالی یک کتاب نمی خوانند و روزنامه ای را ورق نمی زنند؛ اینکه یا تا خرخره غرق پیازداغ و کیک و خامه اند یا وسواس تمیزی گرفته اند و وایتکس و صابون از دستشان نمی افتد؛ یا از این مهمانی به آن مهمانی و... بحث دیگری ست. بخشی از آن به  سبک زندگی غلطمان برمی گردد، که باعث شده وسیله ها هدف شوند؛ و بخشی هم برمی گردد به دستِ کم گرفتن زن خانه دار و خانه داری... تفکری که تا مغز استخوان زن ها و مردهایمان رسوخ کرده است.


  • .:.چراغ .:.

چندین وقت پیش مقاله ی "تراژدی و سکولاریته"ی علیرضا شفاه(مقاله ای در مورد ماهیت غرب) را که خواندم، چیز زیادی دستگیرم نشد.اما هرچه می گذرد بیشتر درکش می کنم... 


آدم ها دنیا را باور کردند
عشق را باور کردند
خدا را باور کردند
شعر سرودند
قصه گفتند


بعدها فهمیدند دنیا آدم ها را باور ندارد
تنهایی و پوچی به سراغشان آمد
احساس را دور ریختند
عقل خدایشان شد
فیلسوف شدند
ماشین شدند...
{آمریکا شدند}


اگر حوصله و وقت داشتید بخوانیدش حتما(مشکل لینک برطرف شد):

+

  • .:.چراغ .:.


آشنایی با خانمِ "میم" یکی  از برکات اردوی جنوب امسال بود. او و همسر روحانی اش راوی کاروان بودند. خانم میم مثل کوه بود.  از آن دست آدم هایی که تکلیفشان همه جوره با زندگی و خودشان مشخص است و قلبشان سرشار از یقین. سستی درشان راه ندارد و محکم قدم برمی دارند. سبک زندگی جالب و زندگی جهادگونه اش، حرفها و نظرات و برداشتهایش برایم جذاب بودند. انگار الگوی گم شده ای را که مدتها در جامعه ی زنان مسلمان به دنبالش می گشتم و پیدایش نمی کردم! بالاخره یافته بودم. گرچه او خیلی زود خودش را از میان برداشت و ما را به الگوی برتر یعنی
حضرت زهرا سلام الله علیه ارجاع داد. بعد از این آشنایی فهمیدم چقدر دور بوده ام از زن مسلمانِ واقعی...

قبل ترها وقتی روایات و احادیث را
با زندگیِ خودم و سایر زنان مسلمان جامعه مقایسه می کردم  حس می کردم تناقضهایی وجود دارد. می خواندم که مثلا حضرت زهرا(س) با آن همه عظمت و علم زیاد از خانه بیرون نمی رفته اند و بیشتر وقتشان را صرف انجام کارهای خانه و تربیت بچه ها می کرده اند. یا پیامبر(ص) "بزرگترین جهاد زن را همسرداری" می دانسته اند و کلی حدیث و روایت دیگر که در این باب بحث می کنند. اما فی الواقع نماد یک زن موفق؛ حتا یک زن موفق بسیار مذهبی در جامعه ما همواره زنی بوده و هست که به لحاظ اجتماعی فعال باشد. تاثیرگذار باشد. استاد دانشگاه باشد. کلی شاگرد داشته باشد. مدیر یک موسسه یا نهاد مذهبی و علمی باشد. آداب معاشرت، به معنای امروزی ، سرش بشود. حتی خیلی از مذهبی های موجه معتقدند جامعه نباید حس کند محجبه ها بد خلق و بدلباس اند. این طرز فکر فی ذاته غلط نیست اما قائل به مرز مشخصی هم نیست! جامعه که خاص نسوان نیست! آیا در یک جامعه ی مختلط خوش پوشی و خوش خلقی نباید تعریف و چهارچوب مشخصی داشته باشد؟
 
من در خودم اینها را نمی دیدم.  بخشی از آن به روحیاتم برمی گشت و بخشی هم به علایقم. مثلا من همیشه طالب آرامش بودم و در کارورزی های مربوط به زشته ام که نمونه ی کوچکی از فعالیت اجتماعی بود، یا خیلی از فعالیتهای اجتماعیِ دیگر این آرامش را پیدا نمی کردم. اما حاضر بودم به خاطر آنچه موفقیت و رستگاری می پنداشتم با ذات و روحیات و علایقم بجنگم و در جامعه فعال باشم. یعنی در واقع و به خیال خودم به خاطر خدا! در هر حال برای خودم  آینده ای نزدیک به خانم های مذهبی فعال، تاثیرگذار و اجتماعی متصور بودم. باور کرده بودم که بعد از گذشت 1400سال، انجامِ  مو به موی سفارشات ائمه ممکن نیست. البته الان هم می دانم فقط در یک صورت ممکن است: زندگی ِ جهادی...

من با زندگی جهادی خانوم میم آشنا شدم و واقعا احساس آرامش کردم. همیشه فکر می کردم نقش زنها در تشکیل حکومت اسلامی باید پررنگ تر باشد. اما حالا می فهمیدم نقش زنها کمرنگ نیست. این زن ها هستند که در فهم نقش خود دچار خطا شده اند و  در پی  ایفای نقش های مردانه شکست و ازخودبیگانگی را بر خود تحمیل کرده اند.
البته این شکست ها و ناکامی های بازیگران روی صحنه از آنجایی نشات می گیرد که جامعه به کارگردانی، نویسندگی و باقی کارهای پشت صحنه بها نداده است. به همین خاطر همه فقط می خواهند بازیگر باشند و روی صحنه؛ اما حتی اگر جامعه به اهمیت و نقش بزرگِ زنِ خانه دار در تحکیم جامعه ی اسلامی توجهی نکند و بر آن وقعی ننهد؛ ز
ن ها نباید گولِ جو حاکم بر جامعه بخورند.

البته زندگی خانم میم  کمی بیش از حد تصور ماها جهادی ست! نمی توانم از همه ابعاد آن پرده بردارم چون مسلما عده ای ظرفیت شنیدنش را ندارند و گیج می شوند! فقط همین را بگویم که خانوم میم لیسانسه، متخصص طب سنتی و معلم است. زیاد اهل بیرون رفتن از خانه نیست. معلم و دکتر بچه هایش است و خانه اش را مینیمم جامعه می داند. در این جامعه کوچک به معنای واقعی کلمه جهاد می کند. همسرش را از ورود به مشاغل دولتی منع کرده، مبادا وظیفه ی اصلی اش(تبلیغ) را فراموش کند. خانم میم معتقد است خداوند نه تنها رزق و روزی فرزند، که تربیتش را هم تامین و تضمین می کند و این درست نیست از ترس درست تربیت نشدن، فرزندان بیشتری به دنیا نیاورد و ... .

بعد از گذشت حدود یک ماه، یعنی همین چندین روز پیش اتفاق خوب دیگری افتاد! با وبلاگی آشنا شدم به نام "تو فقط لیلی باش" که به اعتقاد من خواندن پستهایش به اندازه خواندن ده ها کتاب خوب برای هر زنی ارزش دارد! مطالبش کاربردی و برگرفته از آیات و احادیث، و نثر و بیانش روان و همه قشر خوان است. روایت جهاد زنی که بعد از 14سال زندگی به سبک فمنیست های مسلمان، به قول خودش شفا گرفته و سبک زندگی اش را عوض کرده است.
نوشته های او اعم از تصمیماتش، نگاه و عقاید و اهدافش، برنامه روزانه اش، نکات همسرداری و خانه داری اش، برداشتش از احادیث و به کل سبک زندگی اش پر از درس ها و نکته های کوچک و بزرگ است(صد البته به حسب قاعده ی ممکن الخطا بودن انسان، نمی توان مهر تایید برهمه مطالبش زد). آمار بازدیدِ تو فقط لیلی باش خیلی بالاست و خوانندگان و بالطبع تاثیرگذاری زیادی دارد.(از این بابت واقعا به حال خودش و وبلاگش حسرت می خورم).


(عکس کاملا با محتوای پست و زندگی جهادی همخوانی دارد؛ جز اینکه این دو موافق جریان آب در حرکتند! که البته این اتفاق سرانجام یک روز خواهد افتاد... انشالله)

ان شا الله دامه دارد...


پ.ن1:قرار بود این پست را به معرفی
تو فقط لیلی باش اختصاص بیابد اما خب لابد می دانید بیشتر نویسنده ها قلم ِ پر چانه ای دارند. در "ادامه مطلب" یکی از پستهای  خوب ایشان را _در رابطه با «بیان علت خانه نشینی زنان و ارتباط آن با جنگ احد» با بیانی بسیار ساده_ کپی پیست کرده ام! اوصیکم به خواندن. خصوصا اگر زن هستید.

پ.ن2: حالا صحبت عین-صاد در مورد نیاز و وظیفه
را بهتر می فهمم. و اینکه چقدر فرق است بین آدمی که دنبال علایقش می رود و کسیکه دنبال انجام وظایفش می رود.
به کسی که می رود تا خ
لاء های جامعه را به حسب وظیفه ای که بر دوشش نهاده اند پر کند  لیوان شربت بدهند یا جام زهر بی تامل سر می کشد. چون هدف والایی دارد. برای او مهم نیست راهی که می رود از وسط جنگل می گذرد یا ته چاه. او راه را با همه سختی ها و کسل کنندگی هایش به حسب وظیفه می پذیرد و پیش می رود... ای کاش همه مان آدم های وظیفه مداری باشیم و تلخ و شیرینِ راه بپذیریم... مثل خانم میم...مثل خانمِ رضوان.

  • .:.چراغ .:.