اینجا چراغی روشن است

۲۵ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است


بعضی ها نمی خواهند باور کنند که "اندیشه" و "فکر" هم بیمار می شوند. یعنی همانقدر که استعداد ِ رشد و پرورش دارند زمینه برای مریض شدنشان هم مهیاست. آن هم با وجود این همه ویروس و باکتری و میکروب هایی که در محیط وول می خورند و به سرعت برق منتشر می شوند.فکر من ممکن است دچار مسمویتی ساده شود و نهایتا با چند تا قرص و سرم و شستشو بهتر شود.

اما این امکان هم وجود دارد که مبتلا به بیماری های مهلکی مثل سرطان شود! یا بدتر از اینها بیماری های مسری مثل: طاعون.

واقعا باید به بعضی ها گفت مرض ِ فکری داری... اندیشه ات مریض است.  لطفا گور ِ فکرت را از جامعه گم کن! بیماری ات مسری است آقا یا خانم محترم! چطور وجدانت اجازه می دهد فکرِ طاعونی ات را به جان فکرهای دیگر بیندازی و سلامت و آزادی شان را تهدید کنی؟

واقعیت این است که ماها همیشه بیش از آنکه به فکر و ذهن آدم ها بیندیشیم به جسم شان پرداخته ایم. رفیق ِ من وقتی سرما می خورد یک ماسک گنده می زند روی صورتش و یک پیاز گنده تر می گذارد توی اتاق؛ ولی در برابر انتشار اندیشه اش هیچ تردید و احتیاطی را جائز نمی شمارد. اندیشه ای که از مصونیت اش مطمئن نیست... اندیشه هایی که از مصونیتشان مطمئن نیستیم ولی با یقین کامل طوری آنها را در جامعه منتشر می کنیم و به گونه ای سایر اندیشه ها را زیر سوال می بریم که انگار حق مطلقیم!




  • .:.چراغ .:.

 دیروز یکی از مربی های کمپ خطاب به یکی از معتادان می گفت: تو هنوز به ته خط نرسیده ای. هنوز نتوانسته ای از شر خنده های تصنعی که همه ی ما دچارش هستیم رها شوی و هنوزماسکی را که با آن آشفتگی های درونی اش را می پوشانی نکنده ای!


 

منظورش این بود که هنوز نتوانسته با دردش مواجه شود و باورش کند.

و چون نخواسته درد را باور کند و بپذیرد، نمی تواند واقعا ترک کند و احتمال لغزشش زیاد است. راست می گفت. چون آن دختر برای بار سوم بود که به کمپ می آمد و هنوز هم جدیتی در کارها و رفتارش دیده نمی شد.شاید از بین آنهایی که حتی داوطلبانه برای ترک اعتیاد رو به کمپ می آورند(عینا کمپی که من کارورزش هستم)، تعداد انگشت شماری به ته خط رسیده باشند. برای همین درصد عود اعتیاد و بازگشت شان به کمپ بسیار بالاست.


 خیلی ها هستند که هیچوقت به ته خط نمی رسند. ماسک هایشان را همه جا همراه خودشان می برند. حتا در خلوت خودشان هم نمی خواهند با خود ِ واقعی ِ آشفته شان مواجه شوند. می ترسند از ااعتراف به اشتباه.  واهمه دارند از نقد ِ خودشان... از نقد ِ تفکر و مسلک و مرامشان. اما یک جاهایی تا به ته خط ِ خودت نرسی امکان برگشت و  شروع ِ دوباره نداری...البته به نظر من به ته خط رسیدن مهم نیست؛ مهم ته خط را دیدن و باور کردن است. آن وقت است که می توانی ماسکت را برداری و بعد از یک عمر دلقک بازی و نقش بازی کردن خود ِ واقعی ات را ببینی و بعد ...


+خیلی بد است ته خط ِ آدم مرگش باشد...

آن وقت باید همه چیز را با بُهت آغاز کرد



+ فهمیده ام که اعتیاد مشکلی نیست که فقط برای عده ای خاص با شرایطی خاص به وجود بیاید. اعتیاد معضلی است که اکثر مردم جامعه زمینه ی مبتلا شدن به آن را دارند. حتا آنهایی که ادعای دین و ایمان دارند کافی ست برای لحظه ای عزت نفس شان را از دست بدهند یا دچار عجب بشوند. می لغزند و اعتیاد یکی از مصداق های لغزش است

و عمیقا قبول دارم که اعتیاد یک بیماری ست و می بایست با معتاد مثل بیماری که روح و روان و جسمش آسیب دیده برخورد کرد. و به نظرم برای برخورد با اعتیاد روش های تقوا مدار بهتر و جوابگو ترند. همانطور که AA و NA هنوز جز بهترین روش ها برای ترک اعتیاد در امریکا و ایران اند.

تو وقتی احساس کنی به کوه تکیه داری گذشتن از سنگلاخ ها برایت ساده می شود...




 

  • .:.چراغ .:.


از آنجاییکه امسال شاید آخرین سال سکونتم در تهران باشد، با خودم فکر کردم بهتر است از فرصت باقیمانده برای به دست آوردن دل اقوام استفاده کنم. واقعیتش این است که تعداد قابل توجهی از اقوامِ اینجانب ساکن تهران و البرز می باشند؛ اما بدبختانه در این سه سال و اندی شمار سر زدن های من به آنها، از تعداد انگشت های یک دست تجاوز نکرده است.

بنابراین با خودم گفتم:"فاطمه! امروز صله ی ارحام نکنی پس کی کنی؟؟" **

این جمله و البته یکسری حوادث غیرمترقبه، تلنگری شد برای اخذ تصمیم مبنی بر ادای فریضه ی صله ی ارحام که به نظر من در برخی شرایط یکی از سخت ترین واجبات دین مان است.

 

اول.ماه واره


خوشبختانه اقوام  جملگی از نعمت وجود ماهواره برخوردار بوده و لحظه ای نبود که بعد از نگاهی ناگهانی به  صفحه ی نمایشگر تلوزیون و دیدن صحنه های ناجور و خاک بر سری سرخ و سفید نشوم. جالب اینکه اقوام هم به اندازه ی من سرخ و سفید می شدند و سعی می کردند با عوض کردن کانال یکجوری سر و ته قضیه را هم بیاورند. اما انگار در آن زمان خاص، شبکه های ماهواره جملگی به پخش محتواهای خاک بر سری در قالبهای مختلف همت گمارده بودند.

خلاصه مجبور شدم مختصر منبری بروم و از تاثیرات سوء حرکات ِ ماهپاره های توی ماهواره بر روح، روان و روندِ رشدِ طفل معصومهای کنجکاوشان بگویم. که البته با توجیه های همیشگی مواجه شدم:

ما فقط شبکه های فارسی رو می بینینم!

 فقط  اخبار می بینیم!

مواظبیم بچه ها نبینند...!

یکی هم نبود حالی شان کند معنی بلوغ جنسی زود رس و افزایش تصاعدی سن ازدواج را... مفهوم القای تنوع طلبی و مصرف زدگی را...  نتیجه ی همذات پنداری با شخصیتهای فیلم های اعتیاد آور و مقایسه های از بیخ و بن غلط و حسرت خوردن های بیهوده را... یا احساس یاس و پوچی ِ حاصل از سیاه نمایی اخبارهای ماهواره را... یا  لااقل مفهوم حدیث حضرت امیر علیه السلام را که :"بسا لذتهایی کوتاه که اندوهی طولانی به بار می آورند..."

 

همه ی تلوزیونها lcd و led بودند که این نشان از نقش پررنگ ِ برنامه های ماهواره و تلوزیون در زندگی  آدم های این عصر می دهد. انگار سردی فضای خانواده باید با نمایشگرهای بزرگ گرم شود.

 

*


دوم.خرده جنایتهای زن وشوهری***


فلانی گوشی را برداشت. شوهرش پشت خط بود. مکالمه ای بینشان رد و بدل  شد  که نشان از وصول نشدن یک چک و خرابی اوضاع اقتصادی داشت. فلانی با عصبانیت و غرغر گوشی را قطع کرد. فلانی که اتفاقا فامیل ماست؛ مثل خیلی از زن های این زمانه شریک شادی های شوهر و  دشمن ِ لحظه های بی پولی و بدبختی اوست. تا وقتی که  نفقه اش مرتب و سروقت به دستش برسد، تا وقتیکه فرش های خانه ابریشم اصل باشند، تلوزیون کوچکشان بزرگ شود و جرینگ جرینگ النگوهایش گوش عالم و آدم را کر کند، او خوشحال است. یار و یاور شوهرش است و شکرگذار درگاه پروردگار بلند مرتبه!

اما به محض اینکه شوهرش تصادف می کند و کلی ضرر مالی می بیند، وقتیکه صاحبکار بی انصاف حقوق چندماه شوهر کارگرش را  بالا می کشد، یا وقتی بچه شان مبتلا به مرض ناجوری می شود، میگرنش عود می کند! می رود توی اتاق خواب؛ چراغ را خاموش می کند، چشم بند می زند و لام تا کام با کسی حرف نمی زند. شوهرش احساس بی کفایتی می کند و از خانه می زند بیرون و آواره ی کوچه و خیابان می شود. یک بچه این وسط باقی می ماند که می داند نباید مزاحم مامان بشود. حال بابا هم خوب نیست و تا شب به خانه برنمی گردد. پس انواع و اقسام عروسک های توی کمدش و کارتون های تلوزیون و ماهواره خلاء های عاطفی اش را پر می کنند.

واقعا ماهواره و عروسک چقدر مهربان ترند از این نوع مادرها...

درک نمی کنم این نوع از جهان بینی و این سبک زندگی را... آدم ها پاک فراموششان شده هدف اصلی زندگی شان را. فلسفه ی ازدواج و تشکیل خانواده را... نهایتا نماز دست و پا شکسته ای می خوانند و حجاب می گذارند و به خیال خودشان مسلمانند و اهل بهشت. هدف های میان مدتشان تکمیل اسباب اثاثیه و ماشین خریدن است و خرید خانه هم شده هدف بلند مدت شان... وقتی تمام هم و غم آدمی توی زندگی اش این مسائل باشد چطور ممکن است دچار روزمرگی، کسالت روحی، افسردگی و خیلی مرض های دیگر نشود؟!

گاهی دلم برای بعضی مردها که در اصطلاح عامیانه "زن ذلیل" نامیده می شوند می سوزد. آنهایی را می گویم که روزی یک فصل کتک زبانی و روانی از جانب زنهایشان نوش جان می کنند و حکم عابربانک را پیدا کرده اند. بی کفایتی و بی لیاقتی از سر و رویشان می بارد و راحت تن داده اند به برآوردن توقعات تمام ناشدنی همسرانشان. اینها حتا برای خودشان هم زندگی نمی کنند! زندگی برای خدا که پیشکش...

میانسالی این زوج ها را تصور می کنم. وقتی که حسرت روزهای از دست رفته می آید سراغشان. وقتیکه یک عمر را صرف جمع کردن مال و اموال کرده اند و هیچ لذتی از لحظه های در کنار هم بودن نصیبشان نشده! نخواستند از صفر شروع کنند و کم کم زندگی شان را بسازند. می خواستند از پنجاه شروع کنند و خیلی زود به صد برسند و تمام لحظه هایشان  صرف پرکردن ِ این فاصله شده!


* نان،عشق و ،موتور هزار؛ نام یک فیلم مربوط به دهه ی 70 یا 80 است که بهاره رهنما و سروش صحت بازیگران اصلی اش بودند.

**اشاره به جمله ای{با خودم گفتم امروز صله ی احام نکنی پس کی کنی؟} در داستان کباب غاز ِ سیدمحمدعلی جمالزاده

*** عنوان نمایشنامه ای از اریک امانوئل اشمیت









  • .:.چراغ .:.


"آیا وقت آن نرسیده است که به جای پرداختن به دیگران به خود بپردازیم؟ آیا زمان آن نرسیده است که به خاطر خدا و اگر قبول ندارید به خاطر خلق و اگر باز هم قبول ندارید به خاطر خودتان کمی به خویشتن بیندیشید؟ آیا قبول ندارید که تنها با دو بال علم و اخلاق، تخصص‌ و تعهد می‌توان مملکت را از حلقوم آنها که همه چیز را غارت می‌کنند نجات داد؟ آیا از راه تحریک و تخطئه و ناسزا می‌توان به جایی رسید؟ آیا آنهایی که پند می‌دهند، خودشان هم عمل می‌کنند؟

فکر نمی‌کنید بهتر است من ها را دور بریزیم. آیا بهتر نیست که در روش هایمان تجدید نظر کنیم؟

باشما هستم. شما که یک زمان جهاد می‌کردید، یک وقتی پیکار می‌کردید، بعد رزمنده شدید، بعد فدایی مردم شدید، سپس اکثریت شدید، آنوقت به توده‌ها پیوستید، بعد بعضی‌تان دوباره برگشتید، سه جهانی بودید، دو جهـــانی شدید، این جهانی بودید آن جهانی شدید، لرد بودید کرد  شدید، بلوچ  بودید ترکمن شــــدید، و… چه می‌دانم؟ شاید فردا هم چیز دیگری باشید! و هنوز هم ماهی یک‌بار تغییر خط می‌دهید و مدلِ کلاه تان را عوض می‌کنید!!

با شما هستم، از دو درصدی‌ها تا صد درصدی‌ها و از یازده‌نفری‌ها تا یازده‌میلیونی‌ها! شما که خرابی خودتان را در دیگران می‌بینید و درستی دیگران را در خود! با شما هستم که مصدقی هستید و دروغ می‌گویید، شما که خلق مسلمانی بودید و حالا مسلمان‌تر از خلق شده‌اید، و شما که لنگ‌لنگان راه می‌رفتید و حالا پشت پا می‌اندازید و شما که چپ هستید و سر از راست درآورده‌اید و شما که با اسلام انقلابی دارید پدر انقلاب اسلامی را در می‌آورید… با این روش‌ها به کجا می‌روید و به کجا می‌خواهید بروید….؟!1  


"رجب بیگی نسبت به اقران خودش امتیاز دیگری داشت و آن اینکه توجه جدی به کار فرهنگی داشت. برای آنها کار فکری فقط غرب شناسی نبود که بعد هم خودشان یک گروه متبختر و متفرعن غرق شده در انتزاعیات و جدا از مردم شوند که کاری از دستشان بر نمی آید و در فتنه ها هم حداکثر خدمتشان به انقلاب سکوت است. رجب بیگی کسی نبود که به بهانه خواندن کتاب های فلان متفکر نسبتش را با مردم قطع کند و از جنوب شهر غافل شود. سبک زندگی‌اش براساس اسلام نابی که امام به آنها داده بود انقلابی بود. 

امثال رجب بیگی زرادخانه های فرهنگی ما را پر می کردند. آنها می آمدند و هزار گروه نخبگی را در سطوح مختلف فعال می کردند و امام را از ناز و ادای یک مشت افراد متفرعن بی نیاز می کردند. 


او آدمی است به شدت فرهنگی، تا مغز استخوانش فرهنگی است و کار فرهنگی برایش موضوعیت دارد. روزی که می بیند همه کارهایش را کرده، وقتی دشمن دست به اسلحه می برد نمی نشیند تماشا کند و بگوید من اهل قلم و روشنفکر هستم، اسلحه دست می گیرد و از نظر من افتخارش این است که به عنوان یک آدم فرهنگی به قول خودش "کتاب زده" نیست و هر جا که لازم باشد اسلحه دست می گیرد. او با اعتماد به نفس کامل در صحنه حاضر می شد."2



1.فاش نیوز
2.مقالات وجید جلیلی
  • .:.چراغ .:.

این متنی ست که در مورد اعدام کودکان زیر 18 سال نوشته ام؛ البته می بایست چند هفته پیش نوشته میشد! وقتیکه تئاتر ِ "احساس ِ آبی مرگ را دیدیم و استاد خوبمان ازمان خواست برویم فکر کنیم و بخوانیم و بنویسیم. که من خیلی فکر کردم ولی خیلی نخواندم! و حالا هم که نوشته ام... امیدوارم بخوانید و نظر خودتان را در مورد این متن و نیز موضوع بگویید.



 

"و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا" و هر کس بیگناه کشته شود برای وارث و سرپرست او حق و قدرت تلافی و قصاص مقرر فرموده ایم. (اسراء/33)

اعدام که در کنار سایرمجازاتها( دیه، تعزیز و حد) و در واقع به عنوان سنگین ترین نوع  از آنها، به منظور جلوگیری از تکرار جرم و نیز تنبیه مجرمان در قانون کشورهای مختلف گنجانده شده؛ مخالفان و موافقان بسیاری دارد. در کشور ما چالش ها بیشتر متوجه مجازات اعدام برای کودکان است. مساله اینجاست که نحوه ی برخورد با تخلف ِ کودکان و بزرگسالان از نظر شرعی(همانطور که در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت علیهم السلام مشاهده می شود) و قانونی یکسان نیست. به همین دلیل کودک خاطی را بزهکار می نامند و نه مجرم؛

سمیرا دختر 18 ساله ایست که در انتظار اعدام به سر می برد؛ جرم او و خواهر کوچکترش مشارکت در قتل پدر، به همراه مادرشان است؛ موضوعی که  بعد از گذشت چندسال، هنوز برای هیچکدام باور کردنی نیست. سمیرا می گوید پدرشان به دلیل اعتیاد آنها را مورد آزار و اذیت قرار می داده، با این حال پدرش را دوست داشته و برای همین هنگام ارتکاب قتل از شدت ضعف و ترس نتوانسته است با مادرش همکاری کند.

 سوالی که می خواهم بپرسم این است: آیا کودکی که چاقو به دست می گیرد و انسانی را به قتل می رساند، به تنهایی قادر به چنین کاری شده است؟ آیا در پس زمینه این ماجرا خانواده ی از هم گسیخته، والدین معتاد و یا مجرم، شبکه ی روابط مخرب، گروه همسالان و سیستم آموزشی ناسالم، فشارهای محیط و... دستان کوچک او را برای این انجام این عمل بزرگ نکرده اند؟ قانون باید اجرا شود و اعدام حکمی الهی و قانونی است که نمی توان از روی احساس با آن برخورد کرد. در جوامع انسانی  افرادی وجود دارند که به معنای واقعی کلمه مجرم اند. آگاهانه و از روی خودخواهی حق حیات را به راحتی از دیگری یا دیگران، سلب می کنند. پس به جاست که قانونی وجود داشته باشد تا حق حیات را از آنها سلب کند.

اما در اینجا موضوع بحث کودکانی هستند که " جهالت نسبت به جرم، عمده ترین دلیل بروز تخلف از سوی آنهاست".1 مثل بهنام 16 ساله که در نزاعی بچه گانه باعث مرگ دوستش می شود و خود نیز سه سال بعد اعدام می شود. در صورتیکه او نوجوانیست که قبل از آن هیچ سوء پیشینه ای نداشته است!

همچنین صحبت از کودکانی است که تخلفشان نتیجه ی عدم پیشگیری و آموزش به موقع است.ِ آیا قانون همانطور که با جدیت در اجرای حکم اعدام این خاطیان کوچک عمل می کند، در اجرای قوانینی که حول عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه منابع مادی و معنوی و تحصیلات رایگان در قانون مدنی درج شده، عمل می کند؟ کودکانی که مراحل رشد روانی و عاطفی شان را در خیابان و یا در میان خانواده ای از هم گسیخته و بدسرپرست می گذرانند بدون آنکه کوچکترین حق و امکانی برای انتخابی بهتر داشته باشند. خیلی از آنها حتا امکان تحصیل ندارند تا معلم مهربان و خوش اخلاقشان از خوبی و نیکی برایشان بگوید و درکی از لطافت و مهربانی پیدا کنند!

اما یک سر ماجرا خانواده ی قربانیان هستند. فرزندشان، سرپرست خانواده شان یا هر کسی که برایشان عزیز بوده را از دست داده اند. مرگ ضایعه ایست که هیچ چیز نمی تواند آن را جبران کند و بدتر از آن این که آدمی احساس کند در حق عزیزش ظلم روا شده است. اگر از دریچه ی نگاه قربانی به مساله ی قتل نگاه کنیم مجرم را مستحق بدترین مجازات ها می یابیم. کودک مجرم کسی است که مرتکب جرم بزرگی شده است و لذا مستوجب کیفر است. نه پس زمینه ی خانوادگی او مهم است، نه ناآگاهی و جهل اش ؛ می خواهیم او را بر سر دار ببینیم و گمان می کنیم این مایه ی تسلی خاطرمان می شود.

"مدتی است که قانون مجازات اسلامی با اصلاحات جدید همراه شده است که بر اساس این اصلاحات مسئولیت کیفری نوجوانان زیر 18 سال ، در صورتی که ثابت شود ماهیت جرم ارتکابی یا حرمت آن را درک نکرده‌اند یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه‌ای وجود داشته است، با توجه به سن‌شان به مجازات‌های پیش‌بینی‌شده محکوم می‌شوند. معمولا در کمال عقل و رشد اطفال زیر 18 سالی که مرتکب جرم شده اند، شبهه وجود دارد و اگر دادگاه نیز این شبهه را داشته باشد، مجازات حدود و قصاص برای آنها اجرا نمی شود."2 تشخیص این مورد به قاضی پرونده واگذار شده است. قاضی است که می تواند با بررسی های دقیق در مورد وضعیت خانوادگی،   اجتماعی و نیز انگیزه ی  قتل، کودکی را مجرم و مستحق اعدام بداند یا از خطای او چشمپوشی کرده ، او را به دست کانون های اصلاح و تربیت بسپارد. این مسئولیت سنگینی است که قاضی پرونده را در موقعیتی قرار می دهد که بتواند با تشخیص درست و منصفانه جان یک انسان را نجات بدهد و به او حیاتی دوباره ببخشد.

البته این قانون شامل حال کودکانی که قبل از تاریخ تصویب آن، مرتکب قتل شده اند نمی شود. آنها باید همچنان در انتظار چوبه ی دار روزها را از تقویم های جیبی شان خط بزنند و به این فکر بکنند که اگر خانواده ی قربانی از مجازات آنها چشم پوشی کند، چطور گذشته شان را جبران کنند؟

وجزا سیئهٍ سیئه مثلها فمن عفا واصلح فاجره على الله نه لا یحب الظالمین؛ کیفر بدى، مجازاتى است همانند آن؛ و هر کس عفو و اصلاح کند، پاداش او با خداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد! (40)

ای کاش در جایگاه ولی دم ، کسیکه قانون اختیار احقاق حق را به او بخشیده است، کمی بیشتر تامل کنیم و به این موضع توجه داشته باشیم که اغلب این کودکان یا در محیطهای جرم زا، رشد یافته اند یا در زمان ارتکاب به جرم از آگاهی و بلوغ عقلی برخوردار نبوده و عامدانه دست به قتل نزده اند. خداوند همانطور که اختیار قصاص را به ما داده به موازات آن از عفو و بخشش سخن به میان آورده است. به علاوه ی اینکه در مورد کودکان، نسبت به بزرگسالان، بیشتر می توان به اصلاح و تربیت امید بست. قرار نیست این کودکان بلافاصله پس از عفو به جامعه بازگردانده شوند. بلکه به منظور بازپروری و اصلاح مدتی را در کانون های اصلاح و تربیت می گذرانند. که البته این امر نیاز به احیا و ارتقاء کانون های اصلاح و تربیت دارد که نقشی کلیدی در سالم سازی جامعه به وسیله ی بازپروری بزهکاران دارند و بحث جداگانه ای می طلبد.




 

+احساس آبیِ مرگ

 انصافا کار خوبی بود و توصیه می کنم بروید ببینید. مبتذل و سخیف نیست. درونمایه ی اجتماعی دارد اما دنبال سیاه نمایی هم نیست. در ضمن سر و ته هم دارد :)




1.خبرگزاری ایسنا

2.باشگاه خبرنگاران جوان 




  • .:.چراغ .:.


کلیدیسم مکتبی سیاسی، اقتصادیست که در سال 1392 توسط دولت تدبیر و امید در جمهوری اسلامی پایه گذاری شد؛ در این مکتب گروه هایی از جامعه به نمایندگی از مردم می کوشند قفل های کلان را با کلیدِ تدببر و امید باز کنند. در حالت آرمانی این کلید قفلها را یکی پس از دیگری می گشاید اما در واقعیت کلیدِ مذکور درون قفل می شکند و کلیدگزاران به گفتگوی تمدن ها روی می آورند.

  • .:.چراغ .:.



این روزها شاهد ایجاد موج تازه ای از فیلم های ومپایری(خون آشامی)در غرب و هالیوود هستیم. تاریخچه ی ظهور این نوع فیلم ها برمی گردد به «دراکولای برام استوکر»  1992 .

بعد از فیلم هایی با مزمون زامبی ها و فیلم های آخرالزمانی حالا نوبت فیلم های خون آشامیست که تبدیل به یک جریان شوند.فروش فوق العاده و محبوبیت جهانی بازیگران این فیلم ها نشان دهنده ی تاثیرگذاری گسترده ی آنها بر مردم دنیا و به خصوص قشر نوجوان و جوان است.با یک سرچ ساده توی اینترنت می توانی مطالب زیادی را در مورد خلاصه ی داستان ها، لینک های دانلود، نقدها، مصاحبه ها و صد البته زندگی خصوصی بازیگران و حاشیه های این فیلم ها از سایت ها و وبلاگ های فارسی زبان به دست بیاوری.سایت ها و وبلاگ هایی که عموما به صورت خودجوش توسط خود ایرانی ها راه اندازی  شده است و اصلا نیازی به هدایت و سرمایه گذاری از سوی آن ور آبی ها ندارد!

از بین این نوع فیلم ها سری سینمایی «گرگ و میش» و سریال «خاطرات یک خون آشام» دارای محبوبیت بیشتری در بین مردم است.فیلم هایی که بر خلاف دراکولای برام استوکر، سه گانه ی تیغه، پسران گمشده و ... تصویر متفاوتی از خون آشام ها به دست می دهند.

"خون آشام سبک سابق این فیلم ها، مردگانی متحرک با خصوصیاتی مشابه بودند: بی عاطفه، بی محبت، بی رحم، وحشی و درنده، قدرت بسیار زیاد، زشت و ترسناک بودن، دشمن خوبی ها و زیبایی ها، عدم اصالت خانواده و فرزند، زندگی گله وار و حیوانی داشتن، عطش به خون، قاتل انسان ها و... ." 1

اما در سری جدید فیلم های ومپایری(خاطرات یک خون آشام و گرگ و میش) تصویر مثبتی از خون آشام ها ارائه می شود.تحلیل های مربوط به گرگ و میش را از اینجا (1)می توانید بخوانید.

در مورد سریال ِ خاطرات یک خون آشام؛ در واقع محتوای اصلی این مجموعه مشابه با گرگ و میش است: دختری عادی درگیر عشق مثلثی با دو موجود فراطبیعی!

در خاطرات یک خوناشام، خون آشام ها موجوداتی خوش قیافه، جذاب، دارای هوش و استعداد و توانایی های بالا و عمر جاودانه اند.آنها احتیاجی به آب و غذا(نیازهای اولیه ی انسانی)  ندارند و توانایی های جسمی فرا انسانی شان آنها را در مقابل نسل بشر تقریبا شکست ناپذیر می کند.آنها همچنین می توانند در مقابل رنج های زندگی انسایت خود را خاموش کنند!و در نتیجه رنج و عذاب کمتری را متحمل شوند. اما شاید مهم ترین ویژگی آنها که باعث محبوبیت شان در بین مردم می شود روابط عاشقانه ی پایدار و  علاقه و پایبندی به خانواده است!(که حتی در بین خون آشام های به اصطلاح بد وجود دارد).این مساله با توجه به زوال نهاد خانواده در غرب قابل توجه است...!

در سریال «خاطرات یک خون آشام» شخصیتها یکی پس از دیگری تبدیل به موجودات شگفت انگیز و فراانسانی می شوند و جالب اینجاست که بعد از تبدیل شدن به جز کمی حس پشیمانی و گناه ، فرد سرشار از احساسات بسیار مثبت(احساسات تشدید شده) میشود. مثلا "کرولاین" که دخترکی سطحی و حسود است پس از تبدیل شدن به خوناشام، به عنوان دختری فهمیده، عاقل و دوستی قابل اعتماد قلمداد می شود.همچنین است شخصیت "تایلر" که پس از تبدیل شدن به گرگینه به نوعی بلوغ عقلی می رسد.«الینا» شخصیت اصلی فیلم که دخترکی معصوم،دلرحم و مورد توجه است و بیننده را به شدت به همذات پنداری وا می دارد پس از خون آشام شدن به دختری سرزنده تر، جذاب تر و قوی تر تبدیل می شود.( درست مثل "بِلا"ی  گرگ و میش که دخترکی افسرده حال و رنگ پریده است اما پس از تبدیل شدن قوی و زیباتر می شود)و زیبایی مسئله ای است که شدیدا مورد توجه زنان این عصر است!

«دیمن»یکی از شخصیتهای اصلی ِخاکستری این سریال است. او فردی مغرور، خودخواه و جذاب است،که بر خلاف ِ برادرِ پرهیزکارش «استفن»، به خواسته ی خودش تبدیل به خون آشام شده و بدون احساس گناه و ندامت انسان ها را می کشد.شخصیتی که گرچه در ابتدا اندکی حس ِ انزجار را در بیننده برمی انگیزد اما به تدریج تبدیل به محبوب ترین شخصیت مرد فیلم می شود.او بر خلاف استفن،معمولا سرحال و شاد است؛ اعتقاد دارد که فرد ِ متعادلی است و انسانها را موجوداتی مفلوک و قابل ترحم می انگارد و علاقه ای به بازگشتن به دنیای آنها ندارد.


الینا(شخصیت اصلی زن که همراه با دیمن و استفن یک مثلث عشقی را تشکیل می دهند) قبل از خون آشام شدن عاشق استفن است و از دیمن ِ بی رحم و خودخواه نفرت دارد اما پس از تبدیل علاقه ی عجیبی به دیمن پیدا می کند و نهایتا از استفن جدا می شود.دیمن در طول عمرِ صد ساله ی خود انسانهای بی گناه بسیاری را کشته است اما از سوی الینا و دیگران به راحتی بخشیده می شود.کشته شدن یک خون آشام در این فیلم بسیار تاثر برانگیز جلوه می کند در حالیکه کشتن انسانها و خونریزی های پی در پی خون آشام ها بسیار طبیعی و بی اهمیت است.و در نتیجه انسانها و دنیا و روابط شان در این سریال به شدت تحقیر و خون آشام ها_به طور غیرمستقیم_به عنوان نژاد برتر معرفی می شوند!

خوردن ِ خون بارها و بارها در صحنه های مختلف فیلم تکرار می شود و به تدریج برای مخاطب ب مساله ای عادی و حتی جالب تبدیل می شود و گزاف نیست اگر بگوییم نوعی رغبت به خون خواری را ایجاد میکند.

و اما مسئله ی مرگ؛ مرگ در سریال ِ خاطرات خون آشام به سخره گرفته می شود! حتی "جرمی گیلبرت" که یک انسان معمولی است به لطف انگشتر و جادوی یک جادوگر چندین بار می میرد و زنده می شود! ارواح چندین بار در طی سریال به دنیای انسانها برمی گردند. برزخ در این فیلم به صورت دنیایی تاریک و پر از تنهایی ترسیم می شود و غالب ارواح دوست دارند دوباره به دنیا و لذتهای دنیوی بازگردند! همه ی اینها انعکاس ِ دیدگاه جامعه ی غربی و ترس ِ آنها نسبت به مرگ و نیستی است.جاودانگی که یکی از آرزوهای همیشگی انسان بوده است به وسیله ی خون آشام شدن تحقق می یابد! تاریک جلوه دادن برزخ نیز باعث گرایش و علاقه ی بیشتر به جاودانگی و در نتیجه خوناشام شدن است! خون آشام ها می توانند چندصدسال عمر کنند و در این چندصدسال انواع و اقسام لذتها را بچشند.(در فیلم گرگ و میش شاهد روابط عاشقانه ی چندصدساله بین اعضای خانواده ی "کالن" ها هستیم.یا در خاطرات یک خوناشام عشق دیمن به کاترین پس از گذشت یک سده هنوز پابرجاست!).

نکته ی دیگری که در سریال خاطرات یک خون آشام جلب توجه می کند مساله ی مراسم ِ قربانی کردن و استفاده از نمادها ازجمله ستاره ی داوود است.مثلا برای بازگرداندن خون آشام هایی که در کلیسا زندانی شده اند این ستاره ی پنج پر شکل می گیرد. برای نابودی اصیل ها(خون آشام های بدوی) می بایست یکی از آنها در یک ستاره ی آتشین ِ پنج پر قرار بگیرد و قربانی شود.برای بیدار کردن "سایلاس" که قرار است دنیا را به پایان برساند نیز باید سه دسته ی دوازده نفری  قربانی شوند و در جریان ِ قربانی شدن باز هم ستاره های داوود را می بینیم.


ستاره ی پنج پر در اینجا در واقع دروازه ی بین دنیای انسانها و ماوراء ست؛ مشخص نیست هالیوود با محبوب جلوه دادن خون آشام  ها(معمولا تا قبل از نمایش این فیلم ها خوناشام نوعی از هیولاها بودند و مورد متنفر و مایه ی ترس و وحشت اما بعد از نمایش جهانی این فیلم ها شاهد محبوبیت گسترده ی خوناشام ها و تبدیل شدن آنها به نماد و الگو در بین جوانهاییم)، عادی سازی عشق مثلثی، ترویج جادو، خونخواری و نمادگرایی در ذهن مخاطب اینگونه فیلم ها چه خواب شیرینی دیده است...



 * من تحلیل گر و نقاد نیستم و نمی دونم این سریال به لحاظ هنری اصلا جایگاهی برای نقد داره یا نه! فقط چیزهایی که بعد از دیدن ِ چهار فصل از این سریال و 4 سری ِ گرگ و میش(متاسفانه)،به عنوان یه مخاطب ِ خنگ، به ذهنم رسید نوشتم!و اگر از من می پرسید هیچکدوم ارزش دیدن ندارن :|

 

  • .:.چراغ .:.


به عنوان یک دانشجو که سه سال از عمرش را در رشته ای که بیس ِ غربی دارد با اساتیدی که اغلب یا تحصیل کرده ی دانشگاه های غرب اند یا تحت تاثیر اندیشه های غربی، گذرانده باید بگویم متاسفانه حرفهای شریعتی رئیس معزول دانشگاه علامه خیــلی حقیقت دارد.

دلیل عزل او را نمی دانم... اما برای آن دسته از افرادی که اعتقاد دارند حرفهای شریعتی کذب و بهتان است و بهانه ای برای اخراج اساتید مخالفش پیشنهاد ِ پاس کردن چند واحد درسی را در دانشگاه ِ خودمان دارم ؛ که هنوز هیچکدام از اساتیدش چوب حرفهایشان را نخورده اند!!

سر کلاس ِ  اساتید ِ فوق الذکر می توانید به نادرستی و مضحک بودن احکام اسلام، نارسایی فقه اسلامی، احترام به حقوقِ همجنس بازان عزیز، قرون وسطایی بودن حکومت آخوندی، کشک بودن پروژه ی تولید ملی، بی ارزش بودن تلاش ها و تلاش گران هسته ای و... پی ببرید.

مساله ی نمره دادن به چشم و ابرو، سر و زبان، سوگلی داشتن برخی اساتید و... که دیگر جز مسائل بدیهی و خیلی هم پیش پا افتاده است! یادم نمی رود همین چندماه پیش دوست عزیزم (که اتفاقا دختر هم هست)، مدل مویش را عوض کرده و از بابت اینکه استاد این مساله را به او یادآور شده بود کلی ذوق می کرد! یا مثلا دوستی که استادی در اتاق خود "پدرانه" ...




امّا نوشت :البته معتقد نیستم اخراج برخورد مناسبی با اساتید ِ مخالف نظام باشد! تا جاییکه من دیده ام اخراج این اساتید از آنها در ذهن دانشجویان یک "قهرمان" می سازد! خصوصا اینکه اکثر اساتید مذهبی(در دانشگاه ما) عملکرد بسیار ضعیفی دارند و قادر به جذب دانشجویان و برقراری ارتباط صمیمانه با آنها نیستند! یعنی درست نقطه ی مقابل اساتید غیرمذهبیی و لامذهب...

بی ربط نوشتــ : از قالبهای «بیان» متنفرم :| با خط و رسمش هم رسما مشکل دارم... دلم بلاگفا میخواد :||

  • .:.چراغ .:.


وجه مثبت قضیه این است که خیالمان راحت شد دیگر کسی اعتراض نمی کند ... کسی از رای های گم شده حرفی به میان نمی آورد ؛ توهم  تقلب در انتخابات به گورستان تاریخ پیوسته ... از شورشهای خیابانی، خون و خونریزی و بیانیه های خانه خراب کن خبری نیست ... قیامتـــــی در کار نیست ! به رای اکثریت و سلیقه شان احترام میگذاریم ... اگر بغضی هم باشد در دلمان می شکند ... فتنه ای در کار نخواهد بود ... از بابت ِ ما خاطرتان جمع باشد...


آقای رئیس جمهور ! لطفا قبل از آغاز به کار یک بار دیگر مفهوم ِ کلمه ی آزادی را  روشن و واضح بیان کنید ؛

آقای رئیس جمهور ! حواستان به چشم های ِ باز و دل های غمدیده خانواده شهدا باشد ؛

آقای رئیس جمهور !  حواستان به خط امام باشد ...

آقای رئیس جمهور ! بعد از اینکه قیمت لواش و سکه و خانه را کاهش دادید و ازدواج آسان شد فکری هم به حال ِ آمار طلاق بکنید ....

آقای رئیس جمهور ! لطفا به وعده هایتان عمل کنید ... همین.


باقی حرفها باشد برای وقتی و حال و روزی بهتر ...



  • .:.چراغ .:.


خیلی از آنهایی که دم از آزادی ِ بیان می زنند در واقع حواسشان نیست که حرفی برای گفتن ندارند و دست ِ آخر تریبون ِ دیگران می شوند....



  • .:.چراغ .:.