اینجا چراغی روشن است

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است


چند وقت پیش فیلمی دیدم که باعث شد تیتر بالا به ذهنم برسد. فیلم ماجرای خانواده ای را روایت می کرد که در جامعه آمریکا با یک شب خاص زندگی می کردند؛ شبِ پاکسازی. در واقع دولت برای پایین آوردن نرخ قتل و فقر و تجاوز در کشور، به شهروندانش اجازه داده بود که یک شب در سال(شب پاکسازی) هر نوع جرمی را مرتکب شوند تا هم انرژی های منفی شهروندان تخلیه شود و هم جامعه از لوث وجود فقرا و بی خانمان ها پاک شود. جیمز(پدر خانواده) فروشنده دیوارهای امنیتی است و از این راه ثروت قابل توجهی به دست آورده است. در شب پاکسازی او دیوارهای امنیتیِ اطرافِ خانه­ اش را فعال می کند وبه خانواده اش دلگرمی می دهد که هیچ خطری آنها را تهدید نمی کند. پسر کوچک خانواده که نسبت به این رسمِ خونین معترض است، از طریق دوربین های امنیتی محوطه، مردی آشفته و زخمی را می بیند که در حوالیِ خانه شان می دود و درخواست کمک می کند. پسرک دیوارهایی که امنیت خانه شان را تامین می کند کنار می زند تا به او پناه دهد؛ و این آغاز ماجراست...

این فیلم بی اینکه بخواهد شعار بدهد، مفاهیم ارزشمندی را به نمایش در می آورد. مثلا مفهومِ ابتلا را. اینکه همه مان، خواه ناخواه یک روز در بوته ی سخت ترین آزمایش ها قرار می گیریم. در اینجا جیمز که یک بوژوای بی خاصیت است، در دو راهی خیر و شر گرفتار می شود. بین تحویلِ یک بی خانمان به قاتلانِ بی رحمِ بیرون خانه اش و تامین امنیت خانواده، یا حفظ جان او و به خطر انداختن امنیت خود و خانواده اش؛ و در نهایت راه سخت تر را انتخاب می کند و دلیرانه کشته می شود!

آنچه از این فیلم برداشت کردم، این بود که انسان حتی اگر بخواهد هم، نمی تواند نسبت به آنچه در جامعه و حتی در جهان می گذرد بی تفاوت باشد. و هر چند بخواهد در لاک بی تفاوتی و امنیت فرو برود، بالاخره یک روز این دیوارهای به ظاهرِ سختِ امنیت و بی تفاوتی فرو می ریزند و او را به متنِ فاجعه وارد می کنند. در این فیلم، آنچه که جیمز را وارد معرکه کرد، علاقه و دلبستگی هایش(خانواده ای که جیمز به دلیل حمایت از آنها دیوار دور خانه اش کشید) بودند. آدمی که دیوارهای امنیتی(بی تفاوتی) به مردم می فروخت حالا خودش به دل ماجرا می زند و باید بهای آن را بپردازد.

پ.ن: عکس مربوط به یکی از هزاران خانواده ی مسلمانی است که در جنگ بی خانمان شدند. آنچه که این عکس را با این فیلم مرتبط می کند، مفهوم پاکسازی است! غرب با جنگ های خونینی که در سالهای اخیر بر علیه مسلمان به راه انداخته است و آدم را به این باور می رساند که از نظر دولت های غربی همه مسلمانان باید از دنیا محو شوند تا دنیا پاک شده، به جای بهتری برای زندگی تبدیل شود.


پ.ن2: دوست محترمی که با اسمِ "بیانیه"، بیانیه می دهید و هیچ آدرس و نشانی هم از خودتان به جا نمی گذارید، فکر می کنم وبلاگ را اشتباهی آمده اید!


  • .:.چراغ .:.

ترامپ تنها یک بلندگوست. فریاد رسای همه ی سیاستمدارنی که طی این سالها به سختی و بخاطر منافع شان خفه خوان گرفته بودند. ترامپ فریاد رسای آمریکاست... .

سیاستمدارانی که او را معروف کردند، رسانه هایی که سنگش را به سینه زده اند و مردمی که به او رای دادند؛ همه با هم به دستان کوچکِ آن پسربچه ی پنج ساله دستبند زدند.

توپی را که ترامپ جلوی پایش گذاشته است، اوباما و بوش و کلینتون و از آنها مهم تر آدم های پشت صحنه، توی زمین کاشته اند و حالا انصاف نیست همه انتقادها متوجه کسی باشد که قرار است آن را شوت کند!

باید از همه ی آنهایی که به این دیوانه توپ، لباس ورزشی و زمین فوتبال دادند بیزار بود! 

ترامپ به تنهایی ترامپ نشده است.


بعدا نوشت: به روی کار آمدن ترامپ یک حسن بزرگ داشت. حسنی که شاید به تمام عیب هایش بیرزد. و آن اینکه به مردم دنیا یک فرصت جدی برای شناختِ آمریکای واقعی و انتخاب راهشان داده شد.

  • .:.چراغ .:.

سه چیز مردم را وادار می کند که بخواهند تغییر کنند: 

رنج

 ملال 

و آگاهیِ فکری.

وقتی افراد به حد کافی رنج دیدند، وقتی سال ها به در بسته زدند و خسته شدند، وقتی سال ها راه به خصوصی را رفتند و سودی نبردند، وقتی که از نظر جسمی و روحی سقوط کردند، سرانجام لحظه ای فرا می رسد که می گویند: «دیگر بس است!»

ملالت هم باعث می شود آدم ها بخواهند تغییر کنند. آنها مدام عمرشان را با «خب که چی؟» می گذرانند تا آنکه بالاخره مهم ترین خب که چی را فریاد می زنند و مصرانه می گویند زندگی باید چیزی بیش از این باشد. 

سومین چیزی که مردم را وادار به تغییر می کند کشف این مطلب است که می توانند


از کتاب «ماندن در وضعیت آخر»، ترجمه ی «اسماعیل فصیح».

  • .:.چراغ .:.