اینجا چراغی روشن است

از روضه ها...

جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۲۰ ب.ظ

تولدِ ویری مهر بود، کادویش را همین چند روز پیش دادم بهش! کلا تولد هیچکی توی ذهنم نمی ماند راستش...
مثل بچه های راهنمایی نشستم یک کاغذ ِ آغشته به آبلیمو را با شعله ی کبریت(ده تایی چوب کبریت آتش زدم برای این کار!) سوزاندم و رویش نوشتم :"بزرگ می شویم و دور می شویم و پیر می شویم و بعد... یادم نمی رود یکجایی، یک وقتی یک بخشی از زندگی ام بودی! شاید مسیری که ما دو تا می رویم مثل دو تا خط موازی باشد، ولی تا جایی که می دانم دلم از هیچ اصلِ هندسی پیروی نمی کند...".رنگ محتویات کادو بنفش بود... خودم هم از این همه زحمت و سلیقه و هزینه ای که به خرج داده بودم برای تولد یک دوست انگشت به دهان ماندم:دی
البته به نظرم یکجور اتمام حجت می آمد...{ بعدا  گفت که گریه اش گرفته از دیدن هدیه ام...}

*

خب کی دلش می خواهد از روضه های هیئت ِ دانشگاه امام صادق و صدای گرفته ی میثم مطیعی دل بکند؟ یا پناهیان که مخاطب منبر ِ دیشبی اش خود ِ خود من بودم انگار! یا حتا چایی دارچینی های داغی که توی آن هوای سرد حکم دست گرمی را دارند! یعنی خاصیتشان خیلی بیشتر از چایی های معمولیست و چشمهای آدم را هم خوب گرم می کنند ...
با این همه باید بروم ده!
شاید من هم مثل "اسکارلت اوهارای ِ بربادرفته"، باید هرچند وقت یک بار  دستی برسانم به خاک ولایت و انرژی تحلیل رفته را پس بگیرم...تازه دلتنگی ِ خانواده را اگر کنار بگذارم! البته که شور و حال هیئتِ امام صادق با هیئت های ولایت ما قابل قیاس نیست؛ اما اصلش این است که اگر امام حسین ع بخواهند آدمی را ببیند، شعاع ِ نگاهشان فاصله و مکان نمی شناسد و باقی اش همه ناشی از احساسات ِ  درست و غلط خود ماست... (دلخوشی یا بهانه ام همین است...)

+واقعا اگر اثر این همه گریه و زاری بخواهد بعد از دهه از بین برود و باز همان قصه ی همیشگی، خودم را لااقل بابت اشکهایی که ریختم نمی بخشم... بالاخره آدم ِ تواب هم برای توبه یک ظرفیتی دارد خب... بمیرم و توی جهنم بسوزم بهتر از این است که برگردم سر خط(برزخ)!

++امشب روضه ی عبدلله بن حسن ع را می خواند مطیعی... وای که چقدر ضجه زدند ملت... روضه ی عجیبی بود.باید بگویم همیشه امام حسن ع را یکجور دیگری دوست داشتم.شاید به خاطر اینکه خیلی محجور بوده و مانده این آقا ...

*
راستی دست ِ آخر(بعد از گذشت سالها از زمان اکران فیلم : o ) نقد هیس... را گذاشتم این تو... البته به نظرم پر از ایراد و اشکال است(مثلا یک کمی بیش از حد روشنفکرانه شده و غلط های نگارشی دارد) اما به عنوان تجربه اول قابل تحمل است! : ))

  • .:.چراغ .:.

نظرات  (۴)

سلام

زیبا نوشتی بانو...

حال داد! :)

خدا توفیقت دهد.

التماس دعا

پاسخ:
سلام
مثل همیشه شرمنده می کنی(:
محتاج ِ محتاجم...
به معنی واقعی کلمه
خواندمش :)

خیلی منصفانه بود به نظرمـ .. نسبت به نقد های دیگه ای که خونده بودمـ ..
پاسخ:

(:

ممنون که خوندی عزیزدلم

روضه ی عبدالله .. توی دل آدمـ رسوب می کند اصلا ..

+ نقد را خواهمـ خواند ..
 سلام...

نقد هیس راخواندیم....

اگر برای اولین بار است ....حرف نداشت

حیف که ما از این استعدادها نداریم....

پاسخ:
سلام
لطف دارید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی