اینجا چراغی روشن است

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۰ ب.ظ

مسجد روستا خلوت بود، امسال خلوت تر هم شده. روزها و شبها دو صفِ نصفه نیمه از مشتی پیرزن پشت سر مردها تشکیل می شود . وقتی به شان دقت می کنی با وجودِ سادگی روستایی که یکدستشان می کند، هر کدام جذابیت ها و پیچیدگی های خاص خودشان را دارند.

جالب تر از همه برای من، زن کر و لالی است که بین آن پیرزن های از پا افتاده، جوان به حساب می آید. زیاد نمی شناسمش. می دانم چهل و خرده ای سال پیش کر و لال به دنیا آمده. صورت باریک و چشمهای گود افتاده ی معصومی دارد. انگار کلی حرف توی حدقه ی چشمهاش جمع شده که منتظر یافتن راهی اند برای سرازیر شدن. وقتی با مامان حرف می زند از بین حرکت دستهایش، که همه را خودش اختراع کرده، می شود چیزهایی فهمید. وسواس تمیزی دارد و برای همین از بچه ها، که به نظرش معدن میکروب و بیماری اند خوشش نمی آید! بچه که بودم حسابی ازش می ترسیدم و وقتی می آمد بالا سرم سعی می کردم تمیز و مودب باشم. 

دوسال پیش پدر و مادر پیرش به فاصله ی کمی از هم فوت کردند و از آن وقت تنها زندگی می کند و برای اینکه شبها نترسد و بتواند بخوابد برق ها و تلوزیون را تا صبح روشن می گذارد. عید سال قبل هم برادرش سر خریدن شیرینی عید برای او، تصادف کرد و مرد.

از دوسال قبل تا همین چندماه پیش صدای ناله های نامفهوم و غریبانه اش گاه و بیگاه مسجد را پر می کرد. کافی بود برق ها را خاموش کنند و روضه ای بخوانند. مثل طفل های مادر مرده ضجه موره می کرد. اما حالا، حالش خوب است. هر وقت می روم مسجد با حرکات دست و سر حسابی تحویلم می گیرد. هرچه باشد برزگ شده ام و بچه ای نیستم که معدن میکروب باشد.

خیلی وقتها خودم را در موقعیت او تصور می کنم. معلول و تنها در یک روستای دور که اهالی آن جز دلسوزی و ترحم، کاری برای ساکنین معلولش نمی کند. نمی دانم چه می کردم و چه حسی داشتم. تنهایی شاید برای کسی که نمی تواند بشنود و حرف بزند به نظر سخت نیاید ولی لابد برای آدمی که کلی حرف توی حدقه ی چشمهایش جمع شده سخت است... .



یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
کاظم بهمنی

  • .:.چراغ .:.

نظرات  (۱۱)

او را آنقدر دوست داشت ،
خدا ،
که میخواست فقط همنشینش باشد...
.................................
ماجرای جالب و یه جورای تلخ بود...
نوشته های شما ، خیلی ساده و روان هستند...
زیبا مینویسید...
قلمتان پایدار

سلام
 عید مبارک تان...

هدیه ذره  سخنی زیبا از آقا امام رضا علیه السلام  است که  به شما تقدیم می شود:

  • هر کس از خدا بهشت بخواهد و در برابر سختی ها پایداری نورزد بی گمان خود را ریشخند کرده است.

البحار 78/356


  • هر کس از آتش به خدا پناه برد، امّا خواهش های دنیوی را وانگذارد خویشتن را به باد ریشخند گرفته است.

منبع : البحار 78/356

پاسخ:

سلام

ممنون

سلام

گاهی باید خود را جای اطرافیانم بگذارم

مثلاً همین بانوی کرو لال

چه زندگی عجیبی.....چهل و اندی سال نتوانسته آنطور که دوست دارد با کسی درد و دل کند و همه درد هایش را پیش خدا برده.....تنهای تنهاست طوری که مونسش فقط خداست و ....

زندگی سختی است ولی محورش خداست
پاسخ:

سلام

درست می فرمایین

سلام...
دعوتید به......

معرفی کتاب:

 *گل سیمین...*

http://heyateketab.blog.ir/post/122
 تا الان بغض کرده ای؟


http://taknevisi.blog.ir/post/61
  • محسن عروجی
  • سلام.

    منتشر شد... 

     

    معرفی کتاب :

     

    انتظار...عامیانه،عالمانه،عارفانه.

     

    http://heyateketab.blog.ir/post/118

     

  • خارج از چارچوب
  • همه ی ما یه همچین تنهایی وحشتناکی داریم تو زندگی...داغیم نمیفهمیم!
    سلام


    http://sandooghche.blog.ir


    همراه با ترجمه انگلیسی....
    تنهایی خیلی سخته...خیــــــــلی
    تنهایی به شرطی که کسی هنر زیستن در تنهایی را داشته باشد چیز بدی نیست. گاهی هم خیلی دوست داشتنیست.
    پاسخ:
    به نظرم تنهاییِ اختیاری زیباست
    ولی وقتی تحمیل میشه زیبا نیست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی