اینجا چراغی روشن است

دختری به نام حوراء

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خرمشهر، شهر خرمی نیست.

در شهر خبری از فضاهای سبز، بازارهای بزرگ و میدان های آذین بسته شده نیست. اطراف میدان های کوچک شهر را فاضلاب گرفته، جاده ها را آسفالتهای رنگ و رو رفته پوشانده است و شهر کهنه و خاک گرفته به نظر می رسد. مثل آیینه ی غبار گرفته ای که مدتهاست منتظر است دستی به سر و رویش بکشند...

تالار اصلی شهر،تالار فانوس، حتی به اندازه ی آمفی تئاتر یک دانشگاه فضا و امکانات  ندارد. بیشتر کار ما (ما که می گویم منظورم گروه جهادی سفیران کوثر نور است که من هم امسال عضو کوچکی از آنها بودم) در مدت اقامتان در شهر، توی همین تالار خلاصه می شد.

مردم شهر آب آشامیدنی را می خرند و گاز لوله کشی ندارند(البته در اینکه کل شهر گاز شهری ندارد یا قسمتهایی از آن شک دارم). یکی شان گله می کرد که بودجه های شهرداری معلوم نیست کجا می رود... عابربانک ها یک روز در میان خراب اند و فاقد وجه نقد! روزی که یارانه ها را واریز کرده بودند جلوی عابربانک هایی که دارای وجه نقد قیامتی بود.


خرمشهر، شهر خرمی است.

مردم شهر خیلی زود با غریبه ها عیاق می شوند؛  تصورات و توقعاتِ آدم را، راجع به خونگرمی و مهمان نوازی شان کاملا برآورده می کنند. هر جا که می روی به صرف ماهی صبور دعوت می شوی به خانه شان. شهر هنوز شکل سنتی اش را حفظ کرده و با وجود دیش  ماهواره ها که اکثر پشت بام ها را مزین نموده(!) مدرنیته هنوز نفس ِ شهر را بند نیاورده است. مردم هنوز وقتی اسم امام رضا(ع) را می شوند اشک توی چشمهایشان جمع می شود، توی مغازه هایشان عکس های مربوط به دوران انقلاب و جنگ و تصاویر رهبری و امام(ر) می چسبانند، در راهپیمایی 22 بهمن حضور خوبی دارند و خلاصه به خیلی چیزها پایبندند.

در گوشه گوشه ی شهر دکه های سمبوسه و فلافل فروشی به چشم می خورند. سمبوسه را دانه ای 500 تومان و فلافل را 1000 تومان می فروشند؛ تازه آن هم به اضافه ی سس های ِ تند وتیز محلی. (سس هایشان را خودشان درست می کنند و دو نوع است. یکی سس گوجه ی معمولی که البته باز هم تند است و یک نوع دیگر که ادویه های خاصی دارد و فوق العاده تند و خوش طعم است. سس ها را توی مشمای فریزر می ریزند و بابتش پولی نمی گیرند!)

از سوغاتی ها شهر می توان به ارده_شیره، خرما و رطب، ترشیجات، بامیه و انواع باقلوا و ... اشاره کرد.شاید به دلیل مصرف زیاد ادویه و غذاهای گرم و تند اکثرا خوش بنیه و سرحال اند.آن هم در گرمای طاقت فرسای جنوب!

دکه ی سمبوسه فروشی این آقا در خرمشهر معروف است. در فاصله کمی از مسجد خرمشهر؛ وقتی از دوستم دلیلش را پرسیدم گفت چون خیلی مومن، منصف و تر و تمیز است و همیشه از مواد تازه استفاده می کند. شبیه "رضا ایرانمنش" نیست؟


علیرغم اینکه فاصله ی بین آبادان و خرمشهر از 15 دقیقه تجاوز نمی کند؛ این دو شهر به ویژه از نظر مهندسی محیط و فضای شهری بسیار متفاوت اند. نمی دانم دلیلش را... اما سزا نیست شهری که هر گوشه اش از خون ِ شهیدی معطر است فقر و  محرومیت از سر و رویش ببارد. سزا نیست این شهر را اینگونه به حال خود رها کردن...  این مردم هنوز جنگ زده اند!

 

+ حوراء دختری بود اهل تهران که داروسازی خوانده بود و در یکی از داروخانه های خرمشهر طرح درس اش را می گذراند. برایم جالب بود که خودش خرمهشر را انتخاب کرده است. علاقه اش به خرمشهر مرا به یاد علاقه خودم می انداخت و اینکه او مجالی یافته بود تا علاقه اش را بالفعل کند و من نه... جالب تر اینکه هر جا می رفتیم می گفتند شما حوراء را می شناسید؟

++ این سیاهه به هیچ عنوان سفرنامه یا همچو چیزی نیست! فقط برداشت کوتاهی است از شهر کوچکی که خیلی دوستش دارم  به وسیله ی دوربین عکاسی به اضافه ی اندکی تراوشات قلمی به هرحال!


عکسهای دیگر در ادامه مطلب





نظرات  (۶)

سلام....
چی شد؟
پست آخرتون رو حذف کردید؟
ولی من خوندمش....:)

....

اللهم اشف کل مریض....
پاسخ:
سلام
بگذریم.. :)

الهـــــــــــی آمین...
باز هم سفرنامه بنویسید....

منتظریم
پاسخ:
انشالله اگر عمری بود و سفری پیش اومد...
  • فانوس جزیره ...
  • سلام علیکم
    چندی پیش خرمشهر بودم .. نمیدانم چرا اصلا دلم نبود برم آبادان .. و نرفتم .. تاحالا هم نرفتم
    پاسخ:
    سلام
    من هم دوست نداشتم برم و نرفتم راستش
    از بچه هایی که رفته بودند وصفش رو شنیدم
  • در مسلخ عشق
  • سلام علیکم.
    جالب بود، با اینکه چند باری به مناطق جنگی رفتیم اما تابه حال فرصت نشده در خرمشهر مخصوصا خیابان ها و محلات گشتی داشته باشم.
    این مطلب پیش زمینه ای برایم درست کرد. تشکر
    این تکه از متن خیلی بهم چسبید(این مردم هنوز جنگ زده اند!)
    واقعا در عکساتون قابل لمس بود.
    پاسخ:
    سلام
    انشالله که این بار برید شهر رو هم ببینید. ارزشش رو داره


  • خارج ازچارچوب
  • سلام.
    چندسال پیش یکی از نزدیکان ما رفته بود بازدید از مناطق جنگی جنوب لبنان.عکسا رو نشونمون داد باور نمیکردیم تا چند وقت پیش منطقه جنگی بوده.انقدر تمیز و خوشگل درست کرده بودن که از شرق و غرب توریست میومده برای بازدید!
    حالا لبنان با اون وضع و حالش...با یه جنگ33 روزه.
    ما با این همه ثروت و بودجه.و یه جنگ هشت ساله!
    این خرمشهر ما رو آمریکاییا داشتن ازش هزارتا موزه و فیلم و کتاب و مستند میساختن برای کل دنیا...


    پاسخ:
    سلام
     جای تاسف داره...
    واقعا این شهر رو نباید به حال خودش رها کنیم. خیلی پتانسیل داره...خیلی.
    حالا اونطور که شنیدم قراره به زودی منطقه ی آزاد بشه و احتمالا بافت مذهبی و سنتی ش هم از بین میره ...
    سلام....
    خیلی جالب بود....جدی میگم .بدون هیچ اغراقی.عکس های خوبی هم گرفته بودید.
    ..................
    از اینکه از دو زاویه دید  استفاده کرده بودید* 1-یکی شهر خرمی نیست و 2-یکی شهر خرمی است.....برایم جالب  و خواندنی بود.
    خوبی سفرنامه کوتاه شما همینه  که بدی ها وخوبی ها رو درکنار همدیگه دیده بودید.
     نکته جالب زولبیا و....این وقت سال بود.این اطراف این شیرینی ها فقط وقت ماه رمضان سرو کله شان پیدا میشه....
    در کل...
    کاش بیشتر نوشته بودید.

    پاسخ:
    سلام
    ممنونم.لطف دارید
    بله. معتقدم لااقل تو این دنیا هیچ جا مطلقا سیاه یا سفید نیست. البته به جز گوانتانامو!
    برای خودم هم جالب بود. زولبیا بامیه جز سوغاتی هاشون محسوب می شه و همه فصول هست
    از پس بیشتر نوشتن برنمی اومدم چون مدت اقامتمون کوتاه بود و صرف کارهای دیگه شد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی